بازهم دستانم را رها نمودی. بازهم چشمانم تر شدند. بازهم نگاهت را دزدیدی و دستانی را گرفتی که متعلق به جسم من نبودند. بازهم تنها نگاهت کردم تا به سلامت رد شوی. چشمانت میدرخشید، میشود تمام عمر آن چشمات را بپرستم؟ حتی اگر به من نگاه نکردی؟ میشود غرق شوم در قهوه چشمانت، درحالی که حتی یک ثانیه به سمت من مایل نمیشوند؟