#طنزیمات_ادبی هزار سال فزون خواندهاید بر منبر
به گوش پیر و جوان روضهی علیاصغر
که عهد تیر و کمان یافت طفل ششماهه
ز دست حرمله تیر سهشعبه در حنجر
ولی به دست شما ماند روی دست زمین
بلی جنازهی هفتاد نوگل پرپر
یکی از آنهمه مهساست آنکه اول بار
گرفت دامنتان را و کردش از خون تر
که آوخ آوخ از آن خون پاک دامنگیر
که الله الله از آن زلف پیچوتابآور
که من چه گویم از آن فتنهی شکافانداز
که من چه گویم از آن آتش شررگستر
درید بر تن خورشید روگرفته، حجاب
کشید چادر ابر سیاه را از سر
بقای مادر او آنکه زاد از او این مه
فدای آن بشری کاین فرشته راست پدر
که اسم رمز زن و زندگی و آزادی
سند نمیخورد الا به نام این دختر
چه دختری که زمین زیر پاش میلرزد
چه دختری که میارزد به صدهزار پسر
چه دختری که از انسان بعید بود پری
چه دختری که از اینسان نزاده از مادر
چه دختری که جگرگوشهی هزاران دل
چه دختری که یکی داغ و بیشمار جگر
چه دختری که یکی نوحهی گریبانگیر
چه دختری که یکی صیحهی گریباندر
چه دختری که به گوش فلک یکی سیلی
چه دختری که به جان جهان یکی اخگر
چه دختری که چه کبادهها کشید از دست
چه دختری که چه عمامهها پراند از سر
چه دختری که برآورد رشک صد رهزن
چه دختری که درآورد اشک صد رهبر
چه دختری که به او چشم کشوری روشن
چه دختری که زد آتش به جان عصر حجر
چه دختری که برآشفت خواب خرد و کلان
که درروند چنانچون فشنگ از بستر
چه دختری که چنان خلق را به هوش آورد
که برجهند ز جا چون سپند از مجمر
چه دختری که به هر تار موش حلقهبهگوش
هزار کاوهی ضحاکبند آهنگر
چه دختری که به یک ضربه جمع کرد از بیخ
بساط امر به معروف و نهی از منکر
چه دختری که به خوبی خرید بیتقصیر
در این معامله صد ملک دل به نیم نظر
چه دختری که هنوز از قصور خود خجلم
اگر ز خامه بریزم به پاش درّ و گهر
چه دختری که برآمد گشادهرو ز محاق
که بیحجاب درآید ز پشت پرده قمر
چه دختری که بدان زلفکان روزافزون
سحر کشید چو شمشیر، شب فکند سپر
تبارک الله از آن زلفکان حلقآویز
که ریزد از سر هر تارشان هزار هنر
دو زلف بلکه دو پیچیده سر ز حکم عسس
دو زلف بلکه دو گردن کشیده از معجر
دو زلف بلکه دو زنجیرهباف گردنهگیر
دو زلف بلکه دو لشکرشکاف غارتگر
دو زلف بلکه دو رودابهی تهمتنزای
دو زلف بلکه دو گردافرید گنداور
دو زلف بلکه دو کشورگشای شهرآشوب
قشونکشان به یسار و یمین دو اسکندر
دو زلف بلکه دو موجآفرین سیلآسا
که از تلاطم آن یک نفر نیافت مفر
دو زلف بلکه دو زایندهرود خونآلود
گذشته شهر به شهر آبش از سر کشور
دو زلف بلکه دو ایمانپریش کافرکیش
کشیده یکتنه از خیل مومنان کیفر
دو زلف بلکه دو حبلالمتین لامذهب
دوصد فقیه رسنتاب کرده در چنبر
دو زلف بلکه دو زاهدگداز مسالهساز
که چشم زهد شود کور، گوش شیطان کر
دو همپیاله دو همداستان دو همبازی
دو همقبیله دو همراستا دو همسنگر
از آن زمان که بهم ریخت نظم جنگل را
نظام جور نچرخیده بر همان محور
وزان دقیقه که ماشین سلطه را چپ کرد
هنوز حضرت آقا نکرده راست کمر
هنوز در شش و بش مانده بین خوف و رجا
نجسته راه برونرفت طفلک از ششدر
هنوز ارّهبهماتحت مانده تا چه شود
کند چماق اثر یا دهد هویج ثمر
چنان درسته برآمد ز مار ظلم دمار
که بخت ظالم از آن روز خفته است دمر
بسان سیل روان گشت و ساخت کنفیکون
چنانکه زلزله لرزاند و کرد زیر و زبر
فشاند شعله در انبار کاه صاعقهوار
نشاند رعشه بر اندام کوه چون تندر
درید چادر ظلمت از انفجار فلق
پرید رنگ رخ شب از انقلاب سحر
که الله الله از آن خون پاک دامنگیر
که گرچه ریخت به ناحق ولی نرفت هدر
فراروید از این خون فراروید فرا
حذر کنید از این خون حذر کنید حذر
جواب آنکه «چه کرد و که بود» از این مجمل
تو خود حدیث مفصل بخوان الی آخر
#سیدحامد_احمدی @sokhanshahi@tanz20 👈