خانمه اومد تو مغازه گفت آقا توروخدا یه لباس بدید برای بچه یتیم میخوام گفتم مادرجان هرچی میخوای بردار چندتا لباس برداشت داشت میذاشت تو کیفش که یهو یکی اومده داخل گیر داده که تو خودت مشتریای، چرا داری از مغازهی من بذل و بخشش میکنی؟ پدرسگ کوری نمیبینی دارم برات کار خیر میکنم؟😁
پارسال خونه مجردی داشتم.ظهرا مامانم میومد ناهار میذاشت و شبا هم بابام میومد پیشم میموند وقتی هم که خودشون نبودن داداشم رو میفرستادن پیشم بزرگوارا درک درستی از خونه مجردی نداشتن مجبور شدم برگردم به کانون گرم خانواده
روستایی به زنش میگه: میدی؟ زنه میگه: نه آب برای غسل نداریم مرده آرام میگه: صبح زود علی رو میفرستم از چشمه آب بیاره علی زیر پتو میگه: ننه خودتو به گا*ندی علی آب بیار نیست (: