راستی ما،چپی رو ببینین آتش سوزی چهارشنبه سوزی نیستا....اسراییل زده🤣 📌 مقایسه حمله ایران و اسرائیل از نگاه یک کاربر ایکس
🔹یک کاربر در شبکه ایکس با انتشار فیلمی که به مقایسه حمله موشکی ایران و حمله رژیم صهیونیستی پرداخته نوشته است: «ایران برنده شد. این تحقیر تمامعیار برای اسرائیل بود.»
🔴اطلاعیه پدافند هوایی درباره صداهای انفجار در تهران 🔻روابط عمومی پدافند هوایی استان تهران در اطلاعیهای اعلام کرد صدای انفجار شنیده شده صدای شنیده شده در اطراف تهران مربوط به واکنش پدافند هوایی استان به تلاش رژیم صهیونیستی برای حمله به سه نقطه در خارج از تهران بوده است و ابعاد موضوع در دست بررسی است.
🔻حوالی ساعت ۲:۱۵ بامداد چند صدای انفجار در غرب تهران شنیده شد. پس از آن ارتش رژیم صهیونیستی در اطلاعیه از حمله به برخی اهداف نظامی در ایران خبر داد.
🔻 علیرغم شنیده شدن صدای چند انفجار در غرب تهران و برخی شایعات، اما وضعیت در تهران عادی است. برای احتیاط پروازها فعلن لغو شده، به محض اطلاعگیری درست از اخبار به سمع و نظر دوستای کانال میرسونم
میخوام دعوتتون کنم به یه روضه. روضهای که خودم مینویسم.نمیتونم بخونم که کاش اجازه داشتم. ولی میخوام از خودم بگم. از خودم که از زمان اغتشاشات مریض شدم. از خودم که از روشنایی متنفرم و تمام پردههای خونهم باید کشیده باشه چون همسایه روبرویی اون ور کوچه برای اذیت کردن ما پنجره رو باز میکنه و توی تمام ایام شهادت صدای اهنگش رو بلند میکنه و مادر و دختر و دو تا پسر خردسالش میرقصن. برای تاسوعا عاشورا برای شهید رییسی، برای سیدحسن برای سردار هنیه و اخری هم برای یحیای سنوار.. میدونن که وقتی یکی از خاک و رهبرش دفاع میکنه حتمن حزب اللهیه، حزب اللهی هم از شهادت حزباللهی داغدار میشه...خوب بلدن به کجای آدمبزنن. میدونن آدمی مثل من تو این شرایط که عکس گوشهی راست شبکهها تصویر یه سرداره، میافته به بستر، نمیخوره، نمیخوابه، نمی خنده، بیرون نمیره...حرف نمیزنه حتی حوصله ی نوشتن همنداره. با اینکه قلم امید جونمه، بل اینکه قلم توان حرکتمه... وقتی نویسنده نتونه بنویسه یعنی مرده و من مردهم. خیلی از آشناها میگن تو کاسهی داغتر از آشی من میگم تو آمریکام اگه بچهها به این حال و روز در می اومدن، حالم بد میشد، اینا که بچههای مسلمون خودمونن. اینا که قبلهشون، دینشون و مناسکشون با ما یکیه. دشمنمون هم مشترکه. اینا و ما یک روحیم در میلیونها بدن. حالا...من غصه دارم. یکساله غصهدارم.یکساله آرزو میکنم یا اسرائیل نابود شه یا من بتونم برم اونجا و اقلن موهای بچهها رو شونه بزنم و اون دنیا به وقت صور بگم خدایا همین از دستم بر میاد. که کردم. کاش برم و اقلن براشون قصه بگم، تیاتر اجرا کنم، استندآپ کنم حتی اگر عربی رو خوب بلد نباشم. پانتومیم برم...باهاشون گرسنه بمونم. رو اسفالت بخوابم. گوشم سوت بکشه از صدای انفجار...با مادرا گریه کنم و با بچه ها بخندم. من دلم تاب نمیاره...قرصی شدم.مشت مشت قرص میخورم از زمان اغتشاشات که بچههای بسیجی و امنیتی رو زجرکش کردن...از همه بدم میاد. نمیتونم برم خرید، میگم نکنه اینی که از کنارم گذاشت یه لگد به پهلوی آرمان زده، نکنه اونی که ازش خرید میکنم یه دشنام به سرورم داده. نکنه اونی که بهش خندیدم، از کنار روحالله رد شده و نرفته کمک یا به سلمان اهمیت نداده، نکنه دانیال و حسین رو کشونده به بازارچه و سرهنگ نجفی رو تو کردستان اذیت کرده یا حمید و فرید و پوریا و حسین و ..... نگذریم چون گذشتن یعنی بیناموسی. . . من مریض شدم.من دیگه نمیکشم و تحصن کردم. نعوذبالله علیه خدا..ناله کردم و گفتم تا وقتی اسرائیل نابود نشه قرص میخورم. بذار همشیار نباشم، بذار بیدار نباشم بذار مغزم روزها رو قاطی کنه، بذار یادم بره کجام. بذار یادم نره دارن بچههامونو میکشن و همسایهم خوشحاله...بذار خدا دلش به رحم بیاد... من تو تنهایی اینطوریم. خونهم تاریکه. صداها منو میترسونن. صدای موتور، بوق و هیاهو منو به وحشت میندازه. امنیت دل من بعده اغتشاشات از بین رفته...ولی آزارم ب کسی نمیرسه....به هیچ کس ... حالم بده. روحم سنگینه،روانم گسستهس ..من دردمندم خود دردم، خود خود درد. اشکهام تموم میشه ولی فردا دوباره شارژ میکنه چون میدونه که لازم دارم... شاید بیشتر از روز قبل... یعنی اشک تنها چیزیه که برام مونده...و خدا باید ببینه که جز این از دستم بر نمیاد... اشک من کاش مرا شرم تو بود.
و من اگر ساعتها برای این چند ثانیه بگریم رواست. برای دخترکی که یکباره از خردسالی به میانسالی رسیده، حتما میگیویید چرا نوجوانی و جوانی نه؟ چرا مادری نه؟ چرا میانسالی؟ نوجوانی سرکشی دارد، جوانی غرور دارد، باد دارد، اطوار دارد، مادری ناشیگری دارد، بچهی من, بچهی او دارد، اما مادر میانسال خامی ندارد، تعارف ندارد فقط مادری بلد است، خواهری بلد است، عمه باشد عمهی صبوریهاست، خاله باشد خالهی مهربانیهاست، میانسال زندایی هم که باشد دیگر میتوان به عنوان همراز اعتمادش کرد. این طفل میانسال غصهش از حضرت رقیه هم بیشتر است. حضرت رقیه در اوج داغداری عمهای داشت به بزرگی عقیلهی بنی هاشم ولی این بور چشم رنگی فقط خودش است و خواهرش که شاید یک سال هم اختلاف ندارند. این راست قدم زدن، این سینه سپر کردن، این بلند کردن خواهر کمی خردتر طوری که انگار تنهی مانکن پلاستیکی فروشگاه را حمل میکند یعنی مسئولیت، یعنی بزرگی، یعنی رشد عقل و البته یعنی یک عمر حسرت کودکی نکردن و کودککودک مادر شدن. یعنی یکباره از دنیای مخملی و رنگی طفولیت به دنیای خشن ظلمات پرت شدن. اگر این دخترکها با همین شکلی که دارند(با این بوری و چشم روشن و چهرهی استخوانی) در اروپا یا امریکا بودند،اکنون مترسکهای پوشالی کلاغکش دنیای روشنفکری و سلبهای پوک مغز حتمن برایشان شمع روشن میکردند.... اما من به احترام این بزرگ زن کوچک تا آخر عمر خجالت خواهم کشید. همیشه بین اشکهایم قطرهای برای مظلومیت او خواهم ریخت...همیشه غمگین خواهم بود....همیشه.