بَخش گـویی درمصافِ جنگ با چنگیـــز بود
یک گـزارش ناتمام ،بی مُهر ، رویِ میـــز بود
بـی اِسَش افتـاده بــود بیمارِ تـختِ سیـزده
آن یکی از غُصـه یِ بیماری اش لبــریـز بـود
سـر پرسـتار آنقَـدر محـکم قــدم را مینهـــاد
کفـشِ او از جنـسِ چــرمِ خالصِ تبـریز بــود
خانـومی از دور با حـالِ پریــشان میـدویــد
گفت گـاواژش که کردم یک کمی سرریز بود
آن یکی از درد مینالید و دستــش رویِ زنگ
یک"آپــوتِـــل"در میان اُردِرَش تجــــویز بود
دوستم پرسید آخـر بخش،جایِ شاعریست؟
آه این حـرفش حسابی هم مـلال انگیز بود
فصـلِ شعر و شاعری بود و تمامِ شیفت هـام
پشتِ هـم بی وقـفه در عصروشبِ پاییـزبود
شعر :
#مهسا_امیریان روز جهانی پرستار را به تمام پرستاران زحمتکش که با جان و دل در راستای بهبود بیماران تلاش میکنند، شادباش میگوییم
@sonqoriha