دردانه پدر
سلام دوستان عزیزم
🌷امیدوارم که حالتون خوب باشه
🌹قصه امشب با بقیه قصه ها فرق داره
😊 چون درباره یک دختر سه ساله هست به اسم رقیه
😍 دوستای عزیزم این رقیه خانم سه ساله ما دختر مرد آزاد هست
😊راستی میدونید مرد آزاد چه کسیه؟
🤔مرد آزاد، امام حسین علیه السلام هستن
🌹 امام سوم ما
🌹حتما اسمشون رو شنیدید و حتما توی مجالس هاشون هم شرکت کردید
🌷قصه امشب ما هم در مورد دختر آقا امام حسین علیه السلام هست
🌷میخوایم ببینیم امشب چه اتفاق هایی برای رقیه خانم میفته پس با ما همراه باشید
💐رقیه خانم قصه ما دختر امام حسین علیه السلام بود
🌷 این پدر و دختر همدیگرو خیلی دوست داشتن
😊 امام حسین علیه السلام همیشه با رقیه جون بازی میکرد
😍 و قصه های قشنگ براش میگفت
🌷 رقیه خانم قصه ما یک گردنبند خیلی قشنگ هم از پدرشان هدیه میگیرن
🎁 که اون رو خیلی دوست داشت
😍رقیه قصه ما یک عمو داشت به اسم عمو عباس
🌷 که خیلی دوستش داشت
😍 عمو عباس یک مرد مهربان و زیبا و قوی بود
👏 همه بچه ها هر وقت کاری داشتن عمو عباس رو صدا می زدن
💐 چون عمو عباس هم قوی بود هم بچه ها رو خیلی دوست داشت
😍 اگر رقیه و یا بقیه بچه ها یک روز عمو عباس رو نمیدیدند ناراحت میشدند و همه جا دنبالش میگشتند
🌷 یک روز امام حسین علیه السلام بابای رقیه کوچولو گفت
🌷 ما باید بریم شهر کوفه
🏘 چون مردم اونجا برای ما نامه نوشتن که بریم کمکشون کنیم
📜آخه پادشاه اونجا خیلی مردم رو اذیت میکنه
😡رقیه کوچولو گفت بابا شهر کوفه چه طور جایی هست
🌷 اونجا قشنگه ؟
🤔اونجا بچه هم هست که من باهاشون بازی کنم ؟
😍امام حسین علیه السلام گفتن
آره مردم اونجا خیلی ما رو دوست دارن
🌷 منتظرن که ما بریم اونجا و کمکشون کنیم
🌷 مردم اونجا بچه هم زیاد دارن که میتونی باهاشون بازی کنی
😊 رقیه کوچولو خیلی خوشحال شد
😍 گفت اخ جون اخ جون میخوایم بریم مسافرت
😍می خوایم بریم جایی که کلی بچه هست و میتونم باهاشون بازی کنم
😍خدایا شکرت
🤲رقیه پرسید بابایی عمو عباس هم باهامون میاد
❤️امام حسین علیه السلام گفتن بله عمو عباس هم باهامون میاد
👌رقیه خوشحال شد و گفت آخ جون خدایا شکرت که عمو عباس باهامون میاد
😍امام حسین همراه خانواده و یارانش حرکت کردند که به کوفه برسند
💐 اما اتفاق دیگه ای افتاد
😔اونجا هیچ بچه ای نیامد با رقیه بازی کنه
😔 و هیچ کس از دیدن اونها خوشحال نشد
😔 سربازهای حاکم بد اومدن که با اونا بجنگن
😱رقیه کوچولو اینها رو که دید تعجب کرد و گفت بابا چرا اینا میخوان با ما بجنگن
😭مگه ما چکار کردیم که میخوان با ما بجنگن
😭 بابا بابا من خیلی تشنه هستم داداش علی اصغر هم خیلی تشنه هست
💧 چرا اینها به ما اجازه نمیدن بریم آب بخوریم
💦 امام حسین علیه السلام گفتن دختر گلم نگران نباش الان به عمو عباس میگم تا بره برامون آب بیاره
😍 رقیه کوچولو خیلی خوشحال شد و گفت خدایا شکرت عمو عباس حتما برامون آب میاره
😍 خدایا شکر که عمو عباس همراهمون هست
🤲عمو عباس مشک آب رو برداشت و گفت بچه ها نگران نباشید
😍 من میرم و براتون آب میارم
💦اینجا بمونید و منتظر من باشید
🌷رقیه کوچولو گفت باشه عمو عباس من و داداشام اینجا منتظر میمونیم شما برو ولی زود برگرد
🌹بچه ها وقتی عمو عباس رفت سربازهای دشمن به سپاه امام حسین حمله کردن
😱 و تمام خیمه ها رو آتش زدن
☄رقیه کوچولو خیلی ناراحت بود و خیلی غصه میخورد که چرا مردم کوفه اینکار رو میکنن
😭 رقیه گفت مگه اینها ما رو دعوت نکردن پس چرا خیمه هامون رو آتیش میزنن
🔥 رقیه قصه ما ناراحت و غمگین از دست مردم کوفه یه گوشه نشسته بود و منتظر عمو عباس بود و میگفت کی عمو عباسم میاد
😔دوستان عزیز در شب های بعد میگیم چه اتفاق هایی برای عمو عباس افتاد
🌷پیش دبستانی مهدوی شکوفه های امید
@shokoofeh_omid