آمـدی و عـشق، در جـان و تـنم مـأوا گرفت..
دستِ احساسِ تو را، دستِ دلم، تنها گرفت..
بـا نـگاهِ مـثلِ خـورشـیدت به دل تـابیدی و..
قــلبِ سـردم در پناهِ چـشمِ تـو گـرما گرفت..
رودِ نـاآرام و این لـب تـشنهی گـم کرده راه،،
در مـسیر ساحلت،، گلـبوسه از دریـا گرفت..
گرچه من دیوانهات بودم، اسیر و بیدفاع،،
باز هـم جـنگِ میان عـقل و دل بالا گرفت..
فـارغ از هر قیدوبندی بـاورم ایـن بود، دل،،
بینِ این عاشقنماها، عـشقِ بیهمتا گرفت..
آمــدی انـگـیزه و مـضمون اشـعارم شـدی..
واژه هـای درهَـمم بـا بــودنت مـعنا گرفت..
مـن ثـریـایت نـبودم،،،، شـهـریـارم بـودی و،،
تا ابَــد شـعرِ تَـرت در دفتـــر دل، جا گرفت..
قول دادی عاشقم باشی،، بمانی،، حیف که،،
رفـتی و مــاهِ مـرا، از بـرکـهام،، دنیـا گرفت..
عـمر رؤیاهای شیرینم به سر آمد،، چـه زود،،
خوابِخوش را از نگاهم غربتِ شبها گرفت..
گاه میاندیشم آن ظالم چگونه دلخوش است؟
آنـکه ذوقِ عــشق را، از قـلبهای مــا گرفت..!!
#نـگـار_حـسینی 🌱#غزل