با جرعهای نگاه تو آرام میشوم
شعرآور است شربت چشم سیاه تو
با من در این هوای نوشتن قدم بزن
خیلی نوشتنی شده امشب نگاه تو
یک خانه، یک اتاق برای دلم بس است
شب باشد و تو باشی و من باشم و غزل
یک در که رو به هرچه خیابان ببندمش
یک پنجره که شیفتهی روی ماه تو
میخواهم از تو بت بتراشم برای خود
حالا که باز دین جهان بت پرستی است
بتخانه کن برای دلم این اتاق را
بر دوش من عقوبت کفر و گناه تو
حالا که راه و چاه زمین مثل هم شده
حالا که اعتماد نمانده به جادهها
حالا که دل برای خطا کردن آمده
بگذار تا که من بشوم اشتباه تو
چشمان هیز مردم این روزگار، نه
چشمی که زخم میزندت بی شمار، نه
چشمی که خیره مانده به روی دلار، نه
چشم من است آنکه نشسته به راه تو
نادیده ماند آن همه رؤیا که داشتیم
دریا پر از جنازهی آوارهها شده
بگذار سینهات بشود خوابگاه من
بگذار قلب من بشود سرپناه تو
در قاه قاه غرق دروغ ستارهها
در این شب ادا زدهی خندوانهای
در این سیاهچالهی تاریک و یخزده
زیباست برق اشک من و سوز آه تو
#رضا_نظری_ایلخانی#بیژن_امرایی (پیشوا)
@Sher_Deklamehhttps://t.center/rezanazariilkhani