و من هنوز هم
با شعرهایم گریه میکنم
برای تو
برای خودم
و برای تمام روزهایی که گذشت
و من هنوز هم
غمگینترین شاعر جهانم
وقتی که پشت پنجرهی خیس از نستعلیق باران
به مینیاتور برگهای پاییزی خیره میمانم
و صدای قار قار خشدار کلاغها را
با قهوه ی تلخم مینوشم
و من هنوز هم
آرام ندارم
قرار ندارم
تاب ندارم
درخت ندارم
سیگار برگ ندارم
و تله کابینی برای فرشتگان دریاچهی موسیقی ندارم
اما هنوز هم میان همهی این نداشتنها
تو را دارم
که هزار سال است با پرستوها رفته ای...
کاش دنیا را زیباتر میساختند
تو را مهربانتر
مرا صبورتر
و سمفونی عشق را پرشر و شورتر...
این بار که راهت را کج کردی و
یکراست به خوابم آمدی
با پیراهن گلهای بنفشه و
با لبخندهای غبار نگرفته ی کودکانه ات بیا
و با کفشهایی که بوی نرفتن میدهد
میخواهم پای دیوار شب
دو دست کوچکت را برایم قلاب بگیری
که بالا بروم
و آنقدر خوشه های نوبر ستاره بچینم
و آنقدر نور به تمام مردمان زمینی ببخشم
که بعد از این
شب هیچ دیوانه ای
چون شبهای تنهایی من
اینهمه
تیره و خیره به نیمهی تاریک مااااه نماند...
#شهراد_میدریtelegram.me/shahradmeidaryfacebook.com/shahradmeidary