┈┈••✾❀
✨🌱✨❀✾••┈┈
•|بسم الله الرحمن الرحیم|•
سه سال پیش بود که براے اولین بار حاج آقارئیسے را در حرم امام رضا علیهالسلام دیدم. پیکر آقا محسن از سوریه برگشته بود و من سخت داغدار بودم. خوب به خاطر دارم در همان لحظههاے سوگوارے، حاج آقا با مهربانے دلدارےام دادند. مثل یک پدر که غم فرزندش را با تمام وجود درک کرده باشد، با من همدردے کردند. تواضعے که در رفتارشان بود شرمندهام کرد وقتے که گفتند از مشکلاتم مطلعشان کنم.
من در آن لحظه فقط غمخوار مےخواستم. تبریک و تسلیت زیاد شنیده بودم اما در ابرازِ همدلیِ حاج آقا، صداقت و صمیمیتے را احساس میےکردم که قلبم نهتنها آرامش که قوت مےگرفت.
دیروز وقتے خودشان با من تماس گرفتند غافلگیر شدم و به یک باره باز به زمان دیدار ها و دلسوزے هاے پدرانه شان برگشتم.
شنیده بودند که من دوست دارم با خودشان صحبت کنم و حالا بے تشریفات شخصا با من تماس گرفته بودند و از سختےهاے زندگےام پرس و جو مےکردند. این بار من دیگر فقط یک غمخوار نمےخواستم بلکه یک دلسوز مےخواستم که اجازه ندهد خون شهدا با سختگیرے به مردم و آسان گرفتن به دشمن پایمال بشود.
پدرانه به حرفهایم گوش دادند و خواستند برایشان دعا کنم. بعد از تماس احساس سبکے داشتم. کلمهها و صدایشان را در ذهنم مرور کردم و رسیدم به دعایے که برای پسرم علے کردند. گفتند انشاءالله علے آقا نور چشمتان شود... .
دست نور چشمم را مےگیرم و به جمعه و رفتن پای صندوق هاے راے و اقا محسن فکر مےکنم که اگر بود، حتما براے روز رأےریزے لحظهشمارے مےکرد. آخر او همیشه امیدوار بود و غیر از خودمان به خیلے چیزهاے دیگر هم فکر مےکرد
و دلش مےسوخت و آرام و قرار نداشت تا بلکه کارے را پیش ببرد ولو یک قدم... .
#دستنوشتہ همســربزرگوارشہیدمحسنحججے
♥️خادمین شهدای گمنام پارک دانشجو
@shahidegomnam133