روز عاشورا، وقتی که با بچههای هیئت، سرگرم پذیرایی از دستهجات عزاداری بودیم، وسط هیئت زنجیرزنان چهرهای آشنا دیدم! باورم نمیشد که خودش باشد اما نزدیکتر که رسیدم، خودش بود. با شال عزا چشمانش را بسته بود و با چشمِ دل راه میرفت.
بغلش کردم و گفتم «امین جان! چشمانت؟» خندید و گفت «کُلُّنا عبّاسکِ یا زَینب» و رفت! بعد از شهادتش فهمیدم که در سوریه، آنها را کنار حرم عمهی سادات، جا گذاشته بود.
💚🌱 شہید کسے را نمےخواهد کہ برایش بنشیند و گریہ کند و بعد هم گناه..، کسے کہ دنبال عکسها و فیلمهاے او باشد تا مدام استورے کند…! شہید رهرو میخواهد، رهرو!⊱ #رهرو_شہدا_باشیم
مرخصی داشتم قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم بهش گفتم: حاجی! هوا خیلی گرمه حاجی گفت: گرمه؟!!!! پس بسیجی ها توی گرما چیکار میکنن؟ با همون اتوبوس میریم تا کمی حالمون جا بیاد...
صندوق ڪوچڪۍ را درست ڪرده بود، هرکس غیبت میڪرد یا دروغ میگفت، باید مبلغی پول درون صندوق میانداخت. پول های صندوقچهرا هم برای جبھه ڪنار گذاشته بود ..🕊💚
از ابراهیم هادی ، پهلوانی را🕊 از حاج همت ، اخلاص را🕊 از باکری ها ، گمنامی را 🕊 از علی خلیلی، امر به معروف را 🕊 از مجید بقایی ، فداکاری را 🕊 از حاجی برونسی ، توسل را 🕊 از مهدی زین الدین ، سادگی را 🕊 از حسين همدانى ، جوانمردى و اخلاق را🕊 از حاج قاسم سلیمانی، ولایت مداری را 🕊
بااین همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ایم!!....