بسیج دانشجویی دانشگاه سمنان

#قسمت_چهاردهم
Channel
Education
Politics
Social Networks
Family and Children
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel بسیج دانشجویی دانشگاه سمنان
@semuni_bsjPromote
2.17K
subscribers
4.72K
photos
1.05K
videos
1K
links
👨‍🎓 روابط عمومی @semuniv 🦋 واحد خواهران @basij_uni_khaharan نام‌نویسی در بسیج‌دانشجویی ✒️ survey.porsline.ir/s/wMEqRjv
ساعت ۲۱ به وقت شهید گمنام

مدت زمان مطالعه : « ۱ دقیقه و ۳۰ ثانیه »

💠#قسمت_چهاردهم💠

یک ماه بعد از عقد💍، جور شد رفتیم حج عمره🕋. سفرمان همزمان شد با ماه رمضان🌙. برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم، عمره را یک ماهه به جا آوردیم.
کاروان یک دست نبود؛ پیر👴 و جوان👱‍♂ و زن و مرد. ما جزو جوان ترهای جمع به حساب می آمدیم🙂. با کارهایی که محمد حسین انجام میداد، باز مثل گاو پیشانی سفید🐄 دیده میشدیم. از بس برایم وسواس به خرج میداد😷. در طواف، دستهایش را برایم سپر می کرد که به کسی نخورم. با آب وتاب دور و برم را خالی می کرد تا بتوانم حجرالاسود را بوسم. کمک دست بقیه هم بود🤝، خیلی به زوار سالمند کمک می کرد. مادر شهیدی با دخترش آمده بود👧 طواف و کارهای دیگر برایش مشکل بود. دخترش توانایی بعضی کارها را نداشت، خیلی هوایشان را داشت. از کمک برای انجام طواف گرفته تا عکس گرفتن از مادر و دختر📸. یک بار وسط طواف مستحبی، شک کردم چرا همه دارند ما را نگاه می کنند👀. مگر ظاهر يا پوششمان اشکالی دارد🤔؟ یکی از خانم های داخل کاروان بعد از غذا، من را کشید کنار و گفت: صدقه بذار کنار💰. اینجا بین خانما 🧕🧕صحبت از تو و شوهرته🧔 که مثه پروانه 22 میچرخه🦋!» از این نصیحت های مادرانه کرد و خندید😄 و گفت: 
اینکه میگن خدا درو تخته رو به هم چفت می کنه🚪📌، نمونه ش شمایین دائم با دوربینش چیلیک چیلیک عکس می گرفت📸، بهش اعتراض میکردم اومدی زیارت یا عکس بگیری🤨؟ » در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنیم، بلد نبود، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم👨‍🏫 و از او سؤال کردم. ایشان نشانی را دقیق ترسیم کرد. از باب جبرئیل تا بقیع رو قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه از کجا تا کجاست😃. هروقت میرفتیم، عربها آنجا خوابیده😴 یا نشسته بودند🙇‍♂. زیاد روضه می خواند😭، گاهی وسط روضه هاشرطه های سعودی می آمدند😱 و اعتراض می کردند😠. کتاب دستش نمی گرفت📚، از حفظ می خواند. هروقت مأموران سعودی مزاحم میشدند👮‍♂👨‍✈️، وسط روضه می گفت: «بر پدر همه تون لعنت😅!» چند بار هم در مسجدالحرام🕌 نزدیک بود دستگیرش کنند😓. با وهابیها کل کل می کرد. خوشم می آمد اینها از رو بروند🤤. از طرفی میدانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال اینها شو ، تأثیری ندارد🤷‍♂.
وقتی رفتیم مکه🕋 ، گفت: «دیگه دوست ندارم بیام، باشه تا از دست سعودی ها آزاد بشه!»
ادامه دارد...

#قصه_دلبری
#خاطرات_شهید_مدافع_حرم (محمد خانی)
#قرارگاه_خادمین_شهید_گمنام
🆔 @semuni_basij