⏳ ساعت ۲۱ به وقت شهید گمنام
⏱ زمان تقریبی مطالعه : « ۱ دقیقه و ۳۰ ثانیه »
💠#قسمت_سیزدهم💠دستخط
📄 را دانلود کرد و ریخت روی گوشی
📲. انتخابمان برای مغازه دار
👴جالب بود. گفت: «من به رهبر ارادت دارم، ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسیش چاپ کنه
😳!» از طرفی هم پافشاری می کرد که نمی شود و از متن های حاضر، یکی را انتخاب کنیم. محمدحسین در این کارها سررشته داشت
😁. به طرف قبولاند که می شود در فتوشاپ این کارت را با این مشخصات، طراحی و چاپ کرد
👨💻🖨. قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود
😪. بعضی ها می گفتند قشنگ است
😀، بعضی ها هم خوششان نیامد
🤷♂. نمیدانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه
🤔، ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل، عقدشان را داخل امامزاده برگزار کنند
😍.
از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود
🔐🛍🔌. می گفت: «این همه تیروتخته به چه کارمون میاد ؟
🤨 » از هر دری سخنی گفتم و چند تا منبر رفتم
🎙برایش تا راضی اش کنم
😓. موقع خرید حلقه
💍، پایش را کرده بود در یک کفش که به جایش انگشتر عقیق
💎 بخریم. باز باید میز مذاکره تشکیل می دادیم و آقا را قانع می کردیم. بهش گفتم: «انگشتر عقیق
💎 باشه برای بعد، الان باید حلقه
💍 بخریم!» حلقه را خرید، ولی اولین بار که رفتیم مشهد
🚂🕌، انگشتر عقیقی انتخاب کرد و دادیم همان جا برایش ساختند. یک انگشتر عقیق مستطیل شکل هم داشت که روی آن حک شده بود: «یازهرا». در مکه هدیه داد به شیعه ای يمنی.
کاری به رسم و رسوم نداشت، هرچه دلش میگفت همان راه را می رفت
🤨. قبل از ازدواج قدرتم کمتر بود، حالا بیشتر راه می آمد
😌. از حرکات و سکنات خانواده اش کاملا مشخص بود هنوز در حیرت اند
😲 که آیا این آدم همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط وشروط داشت؟ روزی موقع خرید جهیزیه، خانم فروشنده به عکس صفحه گوشی ام
📱 اشاره کرد و پرسید: «این عکس
🧔 کدوم شهیده
🌹؟» خندیدم
😅 که «این هنوز شهید نشده، شوهرمه
😎»
ادامه دارد...
#قصه_دلبری #خاطرات_شهید_مدافع_حرم (محمد خانی)
#قرارگاه_خادمین_شهید_گمنام 🆔 @semuni_basij