«از تیپش خوشم نمیآمد.
دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود.
شلوار شیش جیب پلنگی گشاد میپوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوار.
در فصل سرما با اورکت سپاهیاش تابلو بود.
یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری میانداخت روی شانهاش، شبیه موقع اعزام رزمندههای زمان جنگ. وقتی راه میرفت، کفشهایش را روی زمین میکشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر میدیدمش.
به دوستانم میگفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهۀ شصت پیاده شده و
همون جا مونده!»
... حبّالحسین آخر سر کار دستم داد و عاشقش شدم...
#کانون_شهدا#قرارگاه_فرهنگی#خانواده#قصه_دلبری╔═
〰═
🇮🇷═
〰═╗
☑️@semuni_bsj╚═
〰═
🎓═
〰═╝