*تصمیمی بر یک انقراض*✍ یادداشتی از آتنا نائینینژاد مدت زیادی است که دست از رویای زندگی بهنجار کشیده و در دل خود امید به طلوع دوباره خورشید را کشته است.
از بدو زاده شدن تا به حال، روزی را بدون نگرانی از اخبار ناگوار مرگ همنوعانش براثر خودخواهی انسان نگذرانده بود. خیالی وهمانگیز و تصمیمی مهم مدام در ذهنش مرور میشد: «من مادر نخواهم شد.»
«بودن یا نبودن، مساله معروف تو انسان است. تویی که حق انتخاب داری و زمین و زمان را برای بهبود عملکرد تولید مثل و زندگی آسودهتر خودت تغییر دادهای. هرچند در آن نیز موفق نبودی و حال، شرایط این کره خاکی برای زندگی خودت نیز مناسب نیست؛ چرا که ثروت بیانتها و افراط در تملک زمین، تو را از خودت نیز دور کرده است و نمیدانی بر روی زمین به دنبال چه میگردی؟
بودن یا نبودن، سوال فلسفی مهم و اساسی تو است که از فرط قدرت، انتخاب میکنی که به تیر و تازیانه تقدیرِ جفاپیشه تن دردهی و یا مردن، آسودن و شاید در احلام خویش فرورفتن.
«ایران» اما همواره ناچار به تبعیت از نتیجه انتخابهای ماست. در شرایطی که زندگی برای من چیزی به جز اضطراب، ترس و مرگهای ناگهانی به دست روش خواخواهانه زندگی انسان نیست، در شرایطی که زیست بوم من، تبدیل به مکانی برای جولان سگهای گله شده و جادههای پر هیاهوی اطراف نیز همواره قتلگاه خواهران و برادران من بوده است، تنها یک انتخاب پیش رو دارم و میخواهم از آن به نحو شایسته بهره ببرم.
ملت یوزها با سرانگشتان قاطع پای حکم انقراض خود را مهر کرده است. و حال ببین حتی وقتی که فرزندم را به روش خودت و بدون پرسیدن نظر من به دنیا آوردی، آنان را با قلبی شکسته و جانی که به واسطه مهر مادری و درد دوری از جگرگوشه از تنم به در میرفت، رها کردم و این بار، تو نمیتوانی تصمیم من را برای پاک کردن آثارم از این دنیا تغییر دهی. حتی فرزندانم را نیز نمیتوانی وادار به بزرگ شدن کنی. من با قلبی عزادار، مرگ ۲ نوزاد بینوا و ناخواستهام را جشن گرفتم چرا که دیدم نسل جدید یوز، چگونه در برابر ظلم و ستم تو ایستاد و مخالف جریان خواسته و اجبار تو شنا کرد.
از زمانی که مادری به همراه سه فرزند تشنه خود به دست تو در روستایی گرفتار شد و ۲ فرزندش را در مقابل چشمانش کشتی، قلب شکسته او انگیزهای بر قطعیت این تصمیم شد.
تو و سگان بیرحم گلهات چهها که بر سر ملت یوزها نیاوردید. سگهای گله تو، کوشکی و دلبر را اسیر کردند و تو میخواستی آنان را به دلیل پوست زیبایشان سلاخی کنی. آن دو وقتی به هم رسیدند، که بر اثر بیرحمی و رفتارهای خصمانه تو تصمیمشان مبنی بر انقراض جدی و قطعی بود و دیدی که پای تصمیمشان استوار ماندند.
تو من را اسیر کردی و خواستی در اسارت زندگی عادی داشته باشم. مگر خودت میتوانی در اسارت و گرسنگی و اضطراب تولید مثل کنی؟ مگر خودت میتوانی فرزندانت را در شرایطی به این دنیا بیاوری که امیدی به آیندهای آرام برایشان وجود نداشته باشد؟ مگر ممکن است من را از میان باند قاچاق یوز بیرون بکشی و من بتوانم عهدهدار امید تو برای تکثیر نوع خودم باشم؟
هرچه کنی، طبیعت به راه خود میرود. زمانی که برای خوردن گوشت بیشتر و تکثیر بیشتر دامپروری دست به نابودی زیست بوم من زدی، هیچ فکر نکردی که طبیعت برده و اسیر تو نیست و به این ظلم تو پاسخ میدهد؟
تو تا آنجا که توانستی، آب و خاک من را غارت کردی. من و همنوعانم برای یافتن ذرهای آب و غذا، ناچار به حرکت در مسیری نامعلوم شدیم و ناگهان بی آنکه بدانیم، سر از جادهای درآوردیم که مانند بسیاری از قسمتهای دیگر زیست بوم من، قلمرو حکومت تو شده بود و خودروهای آهنی تو به تقاص این مطالبه به حق، ما را زیر پا له کردند و افول جمعیت رو به انقراض من به همین منوال شدت گرفت تا اینکه ۴۰ درصد از مرگهای یوز ایران در همین مسیر رقم خورد.
من در تمام اعصار، چنین بیرحمی و زورگویی ندیده بودم. حتی کفتار و شغال و روباه نتوانسته بودند با مزاحمتهای خود انگیزه باروری و زندگی را در وجود من از بین ببرند. حتی بسیاری از دشمنان مظلوم من در تعارض با دامداری، باغداری و کشاورزی تو یکی یکی به ضرب گلوله از پای افتادند و جمعیتشان آسیب جدی دید. خرس، پلنگ، کفتار و بسیاری گونههای دیگر که حتی گاهی بدن هیچ دلیل و منطقی، صرفاً برای تفریح و خوشگذرانی تو به قتل رسیدند و این از هر چیز دردناکتر است.
من، به عنوان سریعترین جاندار روی زمین، با تمام سرعتم، حتی بیشتر از آنچه تا کنون اندازه گرفتهای، مکانی که روزی زیستگاه و وطنم بود را ترک میکنم و تو را با سگان گله و گاروها و گوسفندان از اعتدال خارج شدهات تنها میگذارم.ما داغداران بیپناه، به تبعیت از شیر و ببر، دیگر تمایلی به زندگی در جهان تحت سلطه تو نداریم و عطای زمین و هرچه در آن هست را به لقای خودخواهی تو میبخشیم. باشد که روزی متوجه رویه اشتباه خود شوی. هرچند دیر، هرچند دور.
@semarts