در روانشناسی زرد گفته میشود که: از اخبار بد و منفی دور باش، هیچ چیزی رو دنبال نکن. کنار گذاشتن بخشی از واقعیت زندگی. غم و خشم و ناراحتی رو دور بریز، فقط انرژی مثبت. (غافل از اینکه دور ریختن غم و خشم باعث قویتر شدنشان میشود) مهم نیست بقیه چه شرایطی دارن، فقط روی موفقیت خودت تمرکز کن.
مثبت نگر باش، نیمه پر لیوان رو ببین. (در حالیکه ندیدن نیمه خالی لیوان، باعث عمیقتر شدن مشکلات میشود) مسئول نرسیدن به آرزوهات خودتی و مقصر فقط تویی ( در حالی که عدم توجه به تاثیرات محیطی، باعث خود کمارزش پنداری و خود ضعیف پنداری میشود.)
در روانشناسی سبز اینگونه گفته میشود که: اخبار رو دنبال کن، اما در زمان مناسب و با منابع مناسب. همه احساساتت با ارزش هستند. ما احساس مثبت و منفی نداریم. غم و شادی، خشم و آرامش و ... به شکل عقلانی مناسب و به شکل غیرعقلانی نامناسب هستند. همدلی با بقیه باعث رشد و ایجاد حس خوب در خودمون میشه. نگاه صرفاً فردی و خودخواهانه داشتن و بیتفاوتی نسبت به امورات اجتماعی و سیاسی، نشان از نقصان و عدم رشد مناسب دارد.
واقع نگر باش، واقعیت رو ببین. آنجا که میان تفکر و واقعیت نسبت نزدیکی وجود داشته باشه، زندگی عقلانی خواهیم داشت. درسته قسمتی از موفقیت به خودمون ربط داره، اما عوامل محیطی هم تاثیر گذار هستند. نگاه چندوجهی و چند بُعدی به شرایط، باعث تصمیم و انتخاب رفتار مناسب خواهد شد.
از انسان بودنمان نترسیم، از ناکامل بودن نترسیم، از نقض داشتن، از نیاز داشتن و برآورده نشدن نیاز، از نرسیدن و نداشتن، از ناراضی بودن و ناتمام ماندن. و راحت بودن؛ راحت بودن با تمام آنچه نداشتیم و نداریم. انسان بودن اتفاق بزرگی نیست اما راحت بودن با انسان بودنمان اتفاق بزرگی است! ما همه ناکاملیم.
«يك روز به چنگش خواهم آورد!» این چیزیست که همهی فکر و ذکر تو را به خود اختصاص داده است و باعث شده تا تو لحظه حال را به وسیلهای برای رسیدن به چیزی در آینده تبدیل کنی. تو همیشه منتظری تا يک روز، زندگی را شروع کنی. اگر با چنین الگویی در ذهن خود زندگی کنی، به هر چه و هر جا که برسی، باز از لحظهی اکنون خود ناراضی خواهی بود.
آینده همواره برای تو بهتر از لحظهی حال خواهد شد. این، دستورالعملی است برای نارضایتی دائم و احساس ناکامی. آیا اینگونه نیست؟ آیا به «انتظار مدام» عادت کردهای؟ چقدر از زندگی خود را در این انتظار صرف کردهای؟ انتظار برای تعطیلات، آینده، شغل بهتر، بزرگ شدن بچهها، رابطهای حقیقتاً معنادار، موفقیت، پولدار شدن، مهم شدن و ...
انتظار به معنای آن است که تو آینده را میخواهی؛ لحظهی حال را نمیخواهی. آنچه را که داری نمیخواهی و آنچه که میخواهی را نداری! با هر انتظاری، نزاعی در درون میآفرینی؛ جایی که نمیخواهی باشی و جایی که میخواهی باشی. این نزاع، باعث میشود که لحظهی حال را از دست بدهی. بدین سان، از کیفیت زندگی تو کاسته میشود.
بسیاری از آدمها در انتظار خوشبختی به سر میبرند. خوشبختی چیزی نیست که در آینده به سراغ کسی بیاید. خوشبختی ساکن آینده نیست. خوشبختی زمانی حاصل میشود که تو واقعیتِ حال خویش را بپذیری و آن را ارزشمند بدانی. جایی که هستی، کسی که هستی، چیزی را که هم اکنون داری، زمانی که کاملاً آنچه را که داری بپذیری و با حسی از شکر نسبت به آنچه داری زندگی کنی، خوشبختی در لحظه حال به سراغ تو میآید.
انسان تنها زمانی احساس شادی میکند که باعث شادی دیگران شود. هیچ راه دیگری برای شاد بودن وجود ندارد. هر چه افراد بیشتری را شاد کنید، خودتان نیز بیشتر احساس شادی میکنید.
افسردگی به معنی دقيق كلمه «پايين رانده شدن» است. هل داده شدن به سوی جهان زيرين. جايی كه ديگر چيزی حس نمیكنی، حتی خشم را! يكی از درمانهايی كه من برای افسردگی توصيه ميكنم اين است كه خود را در زيبايی غرق كنيد. لازم نيست خيلی هنری و خاص باشد ولی تمام اطراف خود را از رنگ و صدا و تصوير زيبا انباشته كنيد. خوب بخوريد و خوب بپوشيد. اين در واقع متد خروج از تاريكی است.
اما روش دشوار ديگری هم وجود دارد و آن هم تاختن به سوی تاريكی و رفتن به درون است. اين روشی برای آموختن از افسردگی به جای خلاص شدن سريع از آن است. در اين شرايط من با تاريكی تا آخرين حد توانم كشتی خواهم گرفت زيرا معتقدم آدمی نه با تصور نور بلكه با خود آگاهی به تاريكیاش رشد خواهد كرد. چه راه اول را در پيش بگيرید و چه راه دوم را، بايد با همه قلب و روح درگير شوید. نصفه و نيمه نمیشود تجربهای ارزشمند كسب كرد.
حقیقت تنها چیزی نیست که برای انسان اهمیت داشته باشه، انسانها همچنین دنبال حس تعلق هستند. ما میخواهیم پذیرفته بشیم و ما را تایید کنند. ذهن انسان متمایل به پذیرش باورهایی هست که بیشترین حامی و طرفدار را دور خودش جمع کند نه حقایقی که بیشتر احتمال دارد درست باشد. هر دفعه که...
عقاید ثابت را رها کنید. ما نیازمند جنجالی خلاق در قلب خود هستیم تا ستارهها در آسمان درونمان دست افشانی کنند. اگر عقایدی ثابت و تغییرناپذیر در زندگی داشته باشید، اغتشاش و سردرگمی برای خود ایجاد میکنید. زندگی هرگز به عقاید شما اعتقاد ندارد و همه چیز را درهم میریزد و هزار و یک حقه میزند. زندگی اتاق نشیمن نیست که در آن اسبایی که میخواهید را بچینید. زندگی پدیدهای بسیار افسار گسیخته است.
مردم دارای عقایدی ثابت و معین هستند. هر چه عقيده ثابتتر باشد، اغتشاش و سردرگمی بیشتر خواهد شد. اگر میخواهید سردرگم نباشيد، عقاید را رها کنید. این بدان معنا نیست که سردرگمی و اغتشاش تغییر خواهد کرد، بلکه دیگر به نظر اغتشاش نخواهد رسید؛ زندگی خواهد بود و پویایی.
بدون پذیرش این واقعیت که همه چیز تغییر میکند، نمیتوانیم به آرامش کامل برسیم. هر چند که این موضوع امری حقیقی است اما متاسفانه پذیرش آن برای ما سخت است. از آنجا که ما نمیتوانیم حقیقت ناپایداری را بپذیریم، پس در نتیجه رنج میکشیم. در واقع علت رنج ما عدم پذیرش همین حقیقت است. همه چیز تغییر میکند و چیزی وجود ندارد که به آن بچسبیم.
تصور کنید در حالیکه فنجانی قهوه در دست دارید، فردی از راه میرسد و به شما برخورد کرده و باعث میگردد که قهوه از فنجان بیرون پاشیده شود. چرا از فنجانتان، قهوه بیرون ریخت؟ زیرا فنجان حاوی قهوه بود. اگر درون فنجانتان چای وجود داشت، طبیعتا چای به بیرون میپاشید. هرچیزی که درون فنجان باشد، همان نیز بیرون میریزد.
بنابراین وقتی که زندگی به شما تنه میزند و باعث میشود تکان بخورید، آنچه که درون شماست، بیرون میریزد. از خودتان بپرسید: «درون فنجان من چیست؟» وقتی که زندگی به شما تنه میزند، چه چیزی از شما بیرون افکنده میشود؟ شادی، سرخوشی، شکرگزاری، آرامش، فروتنی؟ یا خشم، تندی، ناسزا، واکنشهای خشن؟ کدامیک از درون شما به بیرون میریزد؟
عشق در لحظه پدید میآید، دوست داشتن در امتداد زمان. عشق معیارها را درهم میریزد، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا میشود. عشق ناگهان و ناخواسته شعله میکشد، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه میگیرد. عشق قانون نمیشناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعهای از قوانین عاطفیست. عشق مانند آتشفشان فوران میکند اما دوست داشتن جاری میشود چون رودخانهای بر بستری با شیب نرم. عشق ویران کردن خویش است، دوست داشتن ساختنی عظیم!
تقسیم کردن بهشت و جهنم به صورت جدا از هم، یک تقسیم کاملاً دروغین است. هر دو اینجا هستند. تو یک لحظه در بهشت هستی و لحظهای دیگر در جهنم. شخص باید بُعد منفی زندگی و وجودش را هم بپذیرد و با آن آسوده باشد، آنگاه شگفتزده خواهی شد که بُعد منفی به زندگی مزه میدهد، آن غیرضروری نیست، آن چاشنی زندگی است، و گرنه زندگی یکنواخت و خسته کننده میشد.
فقط فکرش را بکن، همیشه شادی، شادی، شادی ... بعد چه خواهی کرد؟ دیوانه خواهی شد، آن لحظات ناراحتی و غم، شور و شوقی دوباره، جستجو و ماجراجویی دیگری به زندگی میآورند و تو دوباره اشتهایت باز میشود. هیچ راهی برای خلاص شدن از چیزی وجود ندارد، هیچکس هرگز از چیزی خلاص نمیشود بلکه یاد میگیرد که آرام آرام همه را بپذیرد و در آن رشد کند.
آنگاه یک هماهنگی میان نور و تاریکی برمیخیزد و آن زیباست. بخاطر تضادهاست که زندگی یک هارمونی میشود. پس بیاموز که لحظات منفی را هم زندگی کنی، از آنها مشکل نساز، شروع به این فکر نکن که چه کار کنم تا دیگر بیقرار نباشم و یا از آن خلاص شوم؟ وقتی بیقراری، بیقرار باش.
این پیام من است: وقتی ناراحتی، ناراحت باش، شلوغش نکن، فقط ناراحت باش، چـه کـار دیگری میتوانی بکنی؟ رفته رفته رابطهی درونی قطبهای متضاد را خواهی دید و روزی که درک کنی که این قطبیت، خود تو هستی، روز ادراک و شادمانی عظیم برای توست.
اگر دوست دارید یاد بگیرید که چگونه به خود و کارهایتان ایمان داشته باشید، قدرتهای نهفته در وجودتان را کشف کنید، اضطرابهای روزمره را کنار بگذارید و آرامش گم شده در زندگیتان را دوباره پیدا کنید، این کتاب میتواند بهترین راهنمای شما باشد. پس از خواندن این کتاب، مخاطب میتواند با استفاده از تکنیکهای شرح داده شده، به زندگی خود روح تازهای ببخشد و انگیزهی لازم برای رسیدن به امیدها و آرزوهایش را بیابد.
آیا کاری هست که باید انجام بدهی و انجام نمیدهی؟ برخیز و آن را همین حالا انجام بده. وگرنه تنبلی خود را کاملاً بپذیر. به اعماق تنبلی خود برو. از آن لذت ببر و تا جایی که میتوانی تنبل باش، اگر به طور کامل و آگاهانه به اعماق تنبلی بروی، خیلی زود از آن بیرون میآیی و فعال میشوی.
آیا آن قدر دل مشغول آیندهای که لحظه حال را وسیلهای برای رسیدن به آن تنزل دادهای؟ آیا دچار فشار عصبی هستی؟ فشار عصبی نتیجهی آن است که «اینجا» باشی و بخواهی «آنجا» باشی، در لحظهی حال باشی و بخواهی در آینده باشی. این شکافی است که تو را از درون به دو نیم میکند.
آیا گذشته، بخش عمدهی توجهی تو را به خود اختصاص داده است؟ آیا اغلب به گذشته فکر میکنی و یا دربارهی آن حرف میزنی؟ هر لحظه نسبت به گذشته بمیر تو به گذشته احتیاجی نداری. نیروی لحظهی حال و کمال هستی را احساس کن. بر قلم صنع، خطایی نرفته است.