#مولانا_عباس
#فقط_امام_زمان
🟩 توجه ویژهی حضرت حجت روحی فداه به عموی خود حضرت اباالفضل العباس علیه السلام :: ✔️ تشرّف محمدعلی فشندی تهرانی :: سال اولی که به مکه مشرّف شدم ، از خدا خواستم ٢٠ سفر به مکه بیایم تا بلکه امام زمان (علیه السلام) را هم زیارت کنم. بعد از سفر بیستم نیز ، خداوند منّت نهاد و سفرهای دیگر هم بزیارت خانه خدا موفق شدم.ظاهرا سال ١٣۵٣ بود ، شب هشتم از مکه آمدم برای عرفات تا مقدمات کار حجاج را فراهم کنم...
♦️بعد از نماز شب ، حالی پیدا کردم و در همین حال بود که شخصی آمد درب چادر و بعد از سلام وارد شد ونام مرا برد، من از جا بلند شدم بعد از پذیرایی به صرف چایی و نان و ماست و در حالیکه نگاه بمن داشت ، سه بار فرمود: خوشا بحالت حاج محمد علی. گریه راه گلویم را گرفت. گفتم: از چه جهت؟ فرمود: چون امشب کسی در این بیابان برای بیتوته نمیآید، این شبی است که جدّم امام حسین (علیه السلام) در این بیابان آمده.
🔷 بعد فرمود: دلت میخواهد نماز و دعای مخصوص که از جدم هست بخوانی؟گفتم: آری. فرمود: برخیز غسل کن و وضو بگیر. او بیرون رفت ، من هم بدون اینکه توجه داشته باشم چه میکنم و او کیست ، وسیله غسل را فراهم کرده وغسل نمودم و وضو گرفتم
دیدم آقا برگشت. فرمود: حاج محمدعلی غسل کردی و وضو ساختی؟ گفتم: بلی. فرمود: دو رکعت نماز بجا بیاور ، بعد از حمد ١١ مرتبه سوره «قل هو الله» بخوان واین نماز امام حسین (علیه السلام) در این مکان است.بعد از نماز شروع کرد ، دعایی خواند که یک ربع الی بیست دقیقه طول کشید ؛ ولی هنگام قرائت اشک مانند ناودان از چشم مبارکش جریان داشت. که این دعا را هیچ کتاب دعایی ندیده بودم هر جمله دعا را که میخواند در ذهن من میماند و در دل خواستم حفظش کنم آن آقا فرمود: این خیال را از دل بیرون کن ؛ زیرا این دعا در هیچ کتابی نوشته نشده و مخصوص امام (علیه السلام) است و از یاد تو میرود.
🔹بعد از تمام شدن دعا ، نشستم و عرض کردم: آقا آیا توحید من خوب است که می گویم: این درخت و گیاه و زمین و همه اینها را خدا آفریده؟ فرمود: خوب است و بیشتر از این از تو انتظار نمی رود. عرض کردم: آیا من دوست اهل بیت هستم؟
فرمود: آری و تا آخر هم هستید و اگر آخر کار شیطانها فریب دهند ، آل محمد به فریاد میرسند.♥️عرض کردم: آیا امام زمان (عج) در این بیابان تشریف میآورند؟ فرمود:
امام الآن در چادر نشسته. - با اینکه حضرت بصراحت فرمود ، اما من متوجه نشدم - و بذهنم رسید، که: «یعنی امام در چادر مخصوص به خودش نشسته».
🚨👈بعد گفتم: آیا فردا امام با حاجیها در عرفات میآید؟ فرمود: آری. گفتم: کجاست؟ فرمود: در «جبل الرحمة» است. عرض کردم: اگر رفقا بروند ، میبینند؟ فرمود: میبینند ، ولی نمیشناسند. گفتم: فردا شب امام در چادرهای حجاج میآید و نظر دارد؟ فرمود: در چادر شما ، چون فردا شب مصیبت عمویم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) خوانده می شود ، امام می آید.🔲 بعدا دو اسکناس صد ریالی سعودی بمن داد و
فرمود: یک عمل عمره برای پدرم بجای بیاور.
گفتم: اسم پدر شما چیست؟ فرمود: #حسن عرض کردم: اسم شما؟ فرمود: #سید_مهدی.😭قبول کردم. آقا بلند شد برود. او را تا دم چادر بدرقه کردم. حضرت برای معانقه برگشت و با هم معانقه نمودیم
وخوب یاد دارم که خال طرف راست صورتش را بوسیدم.😭 سپس مقداری پول خرد سعودی بمن داده فرمودند: برگرد.! تا برگشتم ، دیگر او را ندیدم، این طرف و آن طرف نظر کردم ، کسی را نیافتم. داخل چادر شدم و مشغول فکر که این شخص کی بود؟! پس از مدتی فکر، با قرائن زیاد ، مخصوصاً اینکه نام مرا برد و از نیت من خبر داد و نام پدرش و نام خودش را بیان فرمود ، فهمیدم امام زمان (علیه السلام) بوده است. شروع کردم به گریه کردن.
بیاد آن حضرت تا صبح گریستم و فردا که کاروان آمد ، قصه را برای روحانی کاروان گفتم. او هم به مردم گفت: متوجه باشید که این کاروان مورد توجه امام (علیه السلام) است. تمام مطالب را به روحانی کاروان گفتم، فقط فراموش کردم که بگویم آقا فرموده فردا شب چون در چادر شما مصیبت عمویم خوانده میشود ، میآیم
💎👈 شب شد ، اهل کاروان جلسهای تشکیل دادند و ضمنا حالت توسل ، آن هم به حضرت عباس (علیه السلام) بود. اینجا بیان امام زمان (علیه السلام) یادم آمد ؛ هرچه نگاه کردم ، آن حضرت را داخل چادر ندیدم. ناراحت شدم و با خود گفتم: خدایا وعده امام حق است. بیاختیار از مجلس بیرون شدم. درب چادر همان آقا را دیدم.عرض ادب کرده ، میخواستم اشاره کنم، مردم بیایند و آن حضرت را ببینند ، اما آقا اشاره کرد :: حرف مزن. به همان حال #ایستاده بود تا روضه تمام شد و دیگر حضرت را ندیدم . داخل چادر شده جریان را تعریف نمودم😭
📚نام کتاب شیفتگان حضرت مهدی (عج) تالیف شیخ قاضی زاهدی جلد 1 صفحه 149 (با مقداری تلخیص داستان)
🆔@samsaamakbar