#سپید ¹⁰
شب،
در سیاهی بیکران خود،
چون رازی سربسته
مرا در آغوش گرفته است.
باد، با زمزمههای گنگ
قصههایی از دوری و دلتنگی را
بر شاخههای خشکیده میرقصاند.
در عمق این سکوت سنگین،
شوق دیدار،
چون آتشی زیر خاکستر،
جان میگیرد.
هر تپش قلبم،
نام تو را
چون نیایشی خاموش
در دل تاریکی فریاد میزند.
چشمانم،
آشیانهی اشکهایی بیپایان است،
که هر قطرهاش،
هزار کلمهی نگفته را
در خود دارد.
این شوق،
چون طوفانی بیقرار
در وجودم میچرخد،
و گویا زمین و زمان
تاب اندیشیدن به تو را ندارند.
ماه،
با نوری لرزان،
بر تنهایی من میتابد،
انگار درک میکند
که انتظار،
چگونه روح را میفرساید.
و من،
در میان این تاریکی بیرحم،
به امید لحظهای که
چشمهایم دوباره
به نور نگاهت روشن شوند،
زندهام.
#رخسار_امینی