...بنشین تا با تو بگویم از دنیای آرزویم
آنجا که دیگر سرمایه کار را قیچی نمیکند
کس را کسی اجیر نمی گیرد
اندیشه ها و پنجه ها و ربات ها
میسازند و می سازند
از نان و شادی و دانش و زیبایی
هر آنچه را که بخواهی
آنجا دیگر پلیسی و آخوندی نمی بینی...
بنشین
تا با تو بگویم
از دنیای آرزویم
دنیایی که نام قشنگش را هر شب
بر دیوار خانه های فولادشهر و زورآباد می نویسند
اما نام قشنگ دنیایم
از زیر آن سیاهی ها هم می گوید
آنجا
هر جا که می روی زیبا شهر است
با مردمی گشاده دل
با خانه هایی سرشار از عشق و دوستی
دیوار خانه ها
تازه اگر دیواری باشد
گلبافه های اطلسی و شمشادند
که مرزهای نازک خوشبختی را نشانه می کند
آنجا
صفای عشق
از بند زور و زر
از پیله دروغ و ریاکاری آزاد است
زن یار و مرد یار، هر دو برابر
افسانه نیست این
باور کن این حقیقتی انسانی است
آنجا من و تو یاریم
آنجا من و تو با همه یارانیم
با من مگو کجاست
همین جاست یار من
دنیای آرزوی من و تو همین دنیاست
روی همین زمین سفتی که زیر پای ماست
تنها باید که
زیر و رو شود
با دست ما که ساخته ایم و میسازیم
باید که زیر و رو شود
(چاوه)
#رای_در_خون@zan_j