نامهای به یک معلم زندانییولداشیم
کاک
جعفر گیان،
پریشب خوابت رو دیدم، خوابم بد بود، آنقدر بد که ترسیدم حتی آن را برای شیوا هم بازگویی کنم. گذاشتم به حساب پریشان احوالیهای همیشگی زندگی غربت...تا دیشب که شیوا خبر بیماریت را به من گفت...به خودم میپیچم، از خشم، از نگرانی، از عصبانیت، از دست کوتاهی و دوری...
به اولین باری فکر میکنم که اسمات را شنیدم، انتقالی گرفته بودم برای شهریار، به مدرسهای منتقل شدم در منطقه فرودسیه، یک دبیرستان بی در و پیکر با دانش آموزانی بی آینده و خشمگین و مدیری به فاسدی تقریبا همهی دیگر مدیرانی که در آن حوالی بودند...از آفتابه دزدی تا آدم فروشی، از فساد در شورای شهر تا فروش برگههای امتحانی به دانش آموزان کار، حقارتی نبود که خودش و همتیمهایش انجام ندهند...الان از خودم بدم میاید که در آن روزها بارها و بارها با عصبانیت میگفتم که «شنا کردن در گوه از تدریس در این شرایط بهتر است»......من بی اعصاب بودم، برای دو سال هر روز که مدرسه میرفتم باید ساعت ۵ صبح بیدار میشدم تا با چند خط مترو عوض کردن و چند کورس اتوبوس و تاکس سوار شدن، در نهایت ساعت ۸ میرسیدم مدرسه، له، خسته و عصبی...ساعت دو که مدرسه تعطیل میشد همین داستان بود تا ساعت ۵ که میرسیدم خانه... در همان مدرسه بود که از دانش آموزان اسم تو را برای اولین شنیدم، دانش آموزانی که همه رفیقات بودند، من اما زورم را میزدم اما نمیتوانستم زبان ارتباط با روح و روان آنها را پیدا کنم...از متفاوت بودن تو میگفتند و از اینکه چقدر دوستشان داشتی و چقدر دوستات داشتند...
👇http://bit.ly/3qDnAJ8#جعفر_ابراهیمی#معلم_زندانی_آزاد_باید_گردد