یکی یکی از مقابل دیدگانم می گذرند
نامشان همچون ستاره ای
در آسمان می درخشد
و لحظه ای بعد
یک چیز درخشان تر
در مقابل دیدگانم پدیدار می شود
چشمانشان،
که انگار دارند با من سخن می گویند
با اینکه من زبانم الکن است
آنها با آن چشمان درشت جوان
هزاران حرف برای گفتن دارند
آنها می گویند
دیگر در این دیار
هیچکس به تاریکی مطلق عادت نخواهد کرد
گرچه دستان مردم ما خالیست
دیگر هیچ رهروی نمانده است
که توشه ی امید را
در کوله بارش پنهان نکرده باشد
گرچه هنوز هم
سیلاب خون
در خیابانها جاریست
در اینجا
هیچ گهواره ای
بدون زمزمه ی آزادی و برابری نمی جنبد
و با این همه وحشت
که سایه وار مردم را دنبال می کند
ما زنده ایم هنوز
نه در خواب مردمانمان
بلکه در آرزوهایشان
و خوب می دانیم
از تاریکی مطلق
تا دمیدن سپیده
چیزی نمانده است.
«ناهید وفایی»
#نان_کار_آزادی #زن_زندگی_آزادی#جمهوری_اعدام #مرگ_بر_جمهوری_جنایت #مجید_کاظمی #صالح_میرهاشمی#سعید_یعقوبی@zan_j