#دلنوشته مادر
#آتنا_دائمیاز بیست و نه مهر سال نود و سه تا به امروز پنج سال گذشت،پنج سال است که درگیر بازداشت و زندان و شکنجه هستیم، پنج سال است که بارها مُردیم و زنده شدیم، پنج سال است که دخترم را،آرام جانم را ربودند و به حبس کشیدن ،پنج سال است که چشم انتظار آزادی او هستم،پنج سال است که دخترم را در خانه ام نمیبینم و فقط نورچشمم را اگر ممنوع ملاقات نباشد یکشنبه ها از پشت شیشه های کثیف کابین میبینم و اگر اجازه ملاقات حضوری بدهند در سالنی دو طبقه زیر زمین میتوانم در آغوش بگیرمش،مدتهاست دست به سرش نکشیدم و موهایش را شانه نزدم،مدتهاست برایش غذایی نپختم و لباسی اتو نکردم،در طول این پنج سال در جشن ها ومهمانی ها و مراسم ها به دنبال دخترم بودم و بارها بودنش را در کنارم تصور کردم،بارها در خانه ناخوداگاه صدایش میکنم و به اطاقش میروم دلتنگ تر میشوم.روزهای باقی حبس را میشمردم و خوشحال بودم که کمتر از یکسال از این حبس ناعادلانه مانده است، که ناگهان پرونده ای دیگر و حبسی دیگر اضافه شد، لحظه آزادی دخترم به تعویق افتاد، و اکنون باید حدودا سه سال دیگر را با دردها و دلتنگیها و ممنوعیتها و محرومیت ها و شکنجه ها بگذرانیم.
در تمام این مدت چشم انتظار آزادی
آتنا بودم و خواهم بود وتا زمانی که زنده ام صدایش خواهم بود.
بیست و دوم اکتبر ۲۰۱۹
@zan_j