📍عمرم را سپری کردم در حالی که در دستی قلم و در دست دیگر کفن داشتم در دستی کلاشینکف و در دست دیگرم گل سرخ بود در دستی گذرنامه و حافظهام را و در دستی دیگر بلیت هواپیما و آرزوهایم را برداشتم اینک، میخواهم همه این چیزها را به دریا بریزم و با دو دست تو را در آغوش کشم
📍چیزی مسخره در رابطهی ماست! از من میخواهی جامهی کریستین دیور بر تن کنم و خود را به عطر شاه زادهی موناکو عطرآگین سازم و فرهنگ لغات بریتانیکا را حفظ کنم و به موسیقی یوهان برامز گوش دهم به شرط اینکه همانند مادر بزرگم بیندیشم!!...
از من میخواهی که دانشمندی چونمادام کوری باشم و رقاصهای دیوانه در شب سال نو چون مدونا به این شرط که حجابم را هم چون عمهام حفظ کنم!
و زنی عارف باشم چون رابعهی عدویه...؟! اما فراموش کردی به من بگویی چگونه؟
📍عمرم را سپری کردم در حالی که در دستی قلم و در دست دیگر کفن داشتم در دستی کلاشینکف و در دست دیگرم گل سرخ بود در دستی گذرنامه و حافظهام را و در دستی دیگر بلیت هواپیما و آرزوهایم را برداشتم اینک، میخواهم همه این چیزها را به دریا بریزم و با دو دست تو را در آغوش کشم
📍شبم را با نوشتن برای تو می گذرانم سپس روز بعد را چنین سپری می کنم: همه واژه ها را یک یک پاک می کنم زیرا چشمان تو دو قطب نماست که همواره سویی را می نمایانند دریاهای جدایی را...
📍«فكر نمى كنم كسى به خاطر رودخانه شما غمگين باشد. هر كدام از ما اندوهگين دانوب خود است كه انتظار داشت آبى و درخشان باشد، اما اينك درمى يابد كه رودى از خاكستر است، درست مثل اين رود...»
📍گاه مردنم اسمم را برسنگ قبرم ننویسید. قصه عشقم را ردیف کرده نقش بندید: «این جا زنی خفته ست عاشق برگی بود! در دواتی غرق شد و مُرد…!» #غاده_السمان @womenwatcher