ما یه کارکتر تو داستان داریم شخص شخیصی به نام همیسون که یه مدتی شیروکا رو زندانی کرد و شکنجه ی روحیش کرد یکی از اولین قدم هاش این بود که به شیروکا بفهمونه ترسی از کشتن هیچکس نداره اینکه بفهمونه اگه میگه کاریو میکنه بدون درنگ انجامش میده... پس چیکار میکنه؟ شیروکا رو میبره یتیم خونه....و همونجا جلوی چشمش بچه هارو قتل عام میکنه......
خب بیاید درباره ی این بهتون بگم اینجا یه یتیم خونه/مهدکودکه که شیروکا اتفاقی با اینجا آشنا میشه....و از اون موقع پاتوقش اونجاست و همش بین بچه ها ولوعه عمیقا این بچه هارو دوست داره و بچه ها هم اونو رسما خواهر بزرگترشون میدونن و هر وقت میاد کلی ذوق میکنن کلا شیروکا نه به عنوان یه بزرگتر بلکه به عنوان یه همبازی باهاشونه