فصل خزان رسید و سر آمد بهار گل
تاریک شد چو طالع من روزگار گل
نزدیک شد که غول زمستان رسد ز راه
تا پرده ی سپید کشد بر عذار گل
دهقان گرفته زانوی غم تنگ در بغل
دل در عزای گلشن و جان بیقرار گل
خاموش شد ترانه ی مرغان نغمه خوان
شور افکنان شدند همه سوگوار گل
در دست لاله ها شده وارون پیاله ها
بر خاک ریخت آب رخ و اعتبار گل
رفتند شاهدان و حریفان بذله گو
جز خار و خس نمانده کسی در کنار گل
آواز شوم زاغ و زغن می رسد به گوش
رنگ عزا گرفته به خود لاله زار گل
بد عهدی طبیعت بیدادگر چو دید
خم گشت روی سینه سر شاخسار گل
باد خزان چگونه ز خود شرمگین نشد
از غارت و چپاول دار و ندار گل
گیسو بریده مادر نامهربان دهر
بر باد داد شوکت و فر و وقار گل
شد آشکار رنگ رخ ارغوان سیاه
کوچید شادمانی و وجد از دیار گل
کوبخت آن که تازه بهاری فرا رسد
خروار ها شکوفه نماید نثار گل
ای لعبتان سلسله مو جای عبرت است
اندیشه کنید ز پایان کار گل
از عمر خود امید ندارم به جان دوست
بینم دوباره جشن و سرور بهار گل
زین پس قدم به باغ نخواهد نهاد امیر
کو صبر آنکه باز کشد انتظار گل
شعر : زنده یاد استاد
#روح_الله_امیری_سنقریخط : استاد
#حمید_ملکیان⚜ کانال فرهنگی هنری سنقر ⚜