به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصلهای خشک گذر میکردند.
به دستههای کلاغان که عطر مزرعههای شبانه را برای من به هدیه میآوردند به مادرم که در آینه زندگی میکرد.