تنها رؤیا از دیوار بالا رفت به ابرها رسید آنجا با کبوترانی که در تخم بودند به پرواز در آمد پرده پرده آسمان را شکافت نور تابید و گلدانهای مرده به گل نشستند …
نور ماه در کوچه بن بست در نیمه های شب آسمان را عاشقانه به آغوش کشیده است تاریکی می بارد و چشمان من بدون توجه به این بارش بی انتها مستانه در خماری چشمان تو ماه می بافد