Смотреть в Telegram
#دیدگاه حکایت این روزهای ایران شکم های فقیر ذهنِ فقیرمیسازد، وذهن های فقیر دنبال توسعه و ترقی نمی روند یک ﻣﻌﻠﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮبی ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ... سنی ازش گذشته بود و حالا ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ ﺧﺪﻣﺘﺶ ﺑﻮﺩ. علاوه بر تجربه، بسیار خوش اخلاق بود، ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ داشتنی بود...! ما با تمام بچگی‌مون هرگز نمی‌خواستیم ناراحتیشو  ببینیم... وقتِ کلاس، ﻫﻤﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻰﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﮔﻮﺵ می‌دادیم... ﻫﻤﯿﺸﻪ می‌گفت: ﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﭙﺮﺳﯿﺪ، اگه ﺑﻠﺪ هم ﻧﺒﺎﺷﻢ، ﻣﯿﺮﻡ مطالعه می‌کنم و فرداش جواب می‌دم... یک روز ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ‌ﯼ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ زﻛﺮﻳﺎﻯ ﺭﺍﺯﻯ قصد ساختنش را داشتند. ﺯﮐﺮﯾﺎﯼ ﺭﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻘﻄﻪ از ﺷﻬﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ گوشت ﺩﯾﺮﺗﺮ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪ، هموﻧﺠﺎ درماﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ بسازيد... اون وقت بود که تازه ﺳﻮال‌های ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ . . . بچه‌ها : آقا اجازه؟ سگ‌ها ﮔﻮشت‌ها ﺭﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩﻥ؟! معلم : ﻧﻪ ﺣﺘﻤﺎً روی یک‌جای بلند یا محفوظ ﺑﻮﺩﻩ؛ نمی‌دونم...! بچه‌ها : ﺩﺯﺩها یا فقیرها ﮔﻮشت‌ها ﺭﻭ ﻧﺒﺮﺩﻥ؟! معلم : نمی‌دﻭﻧﻢ ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﻩ... بچه‌ها : ﮔﻮشت‌هایی ﻛﻪ ﺑﺮﺍی ﻓﺎﺳﺪ ﺷﺪﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻧﺒﻮﺩ؟! معلم : ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ، ﭼﻬﺎﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍشته ﻛﻪ ﻓﺎﺳﺪ بشه... بچه‌ها : ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﻮشت‌ها، ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﻦ، ﮐﺠﺎ ﺩﺭﻣﻮﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ می‌سازند؟! معلم : ﺳﻮﺍﻝ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎً باز هم ﺻﺒﺮ می‌کردند ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﮐﺪﻭﻡ ﺗﻴﻜﻪ ﮔﻮﺷﺖ زودتر فاسد میشه... بچه‌ها : ﺍﻭﻥ ﮔﻮشتی ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﻮﻧﺪه ﺭﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﻴ‌ﺨﻮﺭﻧﺪ؟! معلم : نمی‌دﻭﻧﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ؛ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﺩﻳﮕﻪ... بچه‌ها آنقدراز این دست سوال‌ها پرسیدند تا اینکه معلم عصبانی و ناراحت شد و از جایش بلند شد و رفت بیرون کلاس قدم زد. ﯾﻪ ﮐﻢ ﻛﻪ آﺭوﻡ ﺷﺪ، برگشت و سرجایش ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﻭﺭه‌ی ﺧﺪﻣﺘﻢ تموﻡ میشه ﺑﻪ آﺧﺮ ﻋﻤﺮﻡ ﻫﻢ چیز ﺯﯾﺎﺩی نموﻧﺪه ! ﻭﻟﯽ ﺩﻟﻢ واسه ی مملکتم می‌سوزه ! میدونین چرا ؟؟؟! دلم از این میسوزه ﮐﻪ چرا ﺫﻫﻦ بچهﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﯿﮑﺶ ، اینقدر ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ...! همه‌شون ﻧﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮشت ﻫﺴﺘﻨﺪ. از بین این همه سوال که درباره گوشت پرسیدید حتی یک نفر نپرسید درمانگاه چی شد؟ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ؟ ﻧﺸﺪ؟ ﺍﺻﻼً اون زمان ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎهی می‌ساختند؟ چه سبکی داشته؟ چه بخش‌هایی براش درست می‌کردند؟ ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﺗﻮی ذهن‌هاﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﺮ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ، ﺟﺎﯾﯽ ﻭﺍﺳﻪ (ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻭ ﺭﺷﺪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ‌ﯼ ﻭﻃﻦ) باقی نمی‌مونه . . . اینها رو  گفت و ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺨﻮﺭه ﺳﺮﺵ ﺭا ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﻭبه نقطه ای عمیق خیــــره شدو ﮔﻔﺖ: ﺁﺭوﻡ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﻮی ﺣﯿﺎﻁ... ﻭﻟﻰ ﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﯿﻢ... آن‌روزها زیاد چیزی نمیﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ نفهمیدیم ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﭼﯽ ﺷﺪ. ﻓﻘﻂ به احترام او، اون‌قدر ساکت سرجامون ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺗﺎ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭد...! حکایت این روزهای مملکتِ ما هم  دقیقأ همینه . . . اینقدر #گرسنگی_عمدی و #مصنوعی بوجود آوردند که هیچ‌کس دنبال توسعه و سازندگی و راهکاری برای عمران و آبادی، برای اشتغال و گشایش در کارها نیست. فقط ذهن‌مون درگیر دلار و ارز و سکه و بورس و جدیداً هم مرغ و  تخم‌مرغ و روغن وقیمت نامعقول پراید  هست... حالا مدتهاست به این نتیجه رسیدم که ذهن آحاد مردمِ ما گرسنه و فقير است. «فقیر» . . .! #ارسالی #شهریاران_عاشقان_ایران #شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств