خاطرات_شهدا
🌷💠شهیدی که برات
#کربلا میدهد
#بخش_پایانی👇👇🔹یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم
#فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون
همین الان کنسل کردن
❎،اگه میتونی
#همین_الان بیا!!
🔸نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت
⌚️ از شرق تهران رسیدم به غرب.
⚡️اما
#رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس
🚌 از اینجا حرکت می کنه.
🔹قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای
#اربعین کربلا باشیم
😊. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت
#مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین
❌!
🔸گفتم:باشه اما من
#گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه
📖 خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی
💷 که گفتید رو نمی تونم
الان جور کنم
😔.
🔹نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست
☺️، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد
#بیار. با تعجب
😦 به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست
#کس_دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود
🚫. اما احساس میکردم ما
#دعوت_شدیم.
🔸با ورود
#کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی
#حضورعلیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم
😌. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم
👀. بعد از آن هرجا که می رفتم به
#یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و...
🔹سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود.
⚡️اما عجیبتر این که دست
#عنایت_خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم
👌.
🔸در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت
#سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی
☺️. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت
#امام_زمان(عج) و بعد به یاد
#علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود
👌.
🔸پس از بازگشت بلافاصله راهی
#اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا
🌷 رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم
#برادرشهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است.
🔹داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای
#عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم
🎧. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا برادر شما
#علیرضا_کریمی✋️#شهیدعلیرضاکریمی با همه ما در کربلا وعده کرده بود.
💞📚مسافر کربلا
@shahidan_zeynaby