چند وقت پیش یکی از مسئولان خانم پایگاه بسیج به من زنگ زد ، که برای دیدار ما و حاج خانم میآید. پشت تلفن پرسید حاج آقا اگر برای فاطمه کادویی، عروسکی بگیرم اشکالی ندارد؟ گفتم نه وقتی به منزل ما آمدند برایم تعریف کرد مصطفی را خواب دیده و ؛ از او در عالم خواب پرسیده اجازه میدهید برای فاطمه خانم کادویی بخریم؟🎁 شهید گفته بود : اشکالی ندارد! فقط حواستان باشد از بیت المال نباشد ✨ _ مصطفی حتی آن دنیا هم حواسش به این چیزها هست :) ♥️🥀
بعد از شهادت داداش مصطفے از مادرشهید پرسیدن: "حالا كه بچه ات شهید شده میخواے چیكار کنے؟" ایشونم دست گذاشتن روے شونه ی نوه شون و گفتن: "یہمصطفےدیگہتربیتمےڪنم🖐🏻♥️"
آقا مصطفے خیلے ما را جدی میگرفت، برای ما هم لباس خاکی تهیه کرد... اوایل خجالت می کشیدیم این لباس را بپوشیم! گاهی در محل لباس ما را مسخره می کردند!🙁 به آقا مصطفے که میگفتیم، دستی به سرمان میکشید و با خنده می گفت: "گاهی لازمه بسیجی رو مسخره کنن! :)🖐🏻🍃" کمی که گذشت ، همه ی مان با همان لباس های خاکی دنبال آقا مصطفے بودیم...♥️
ازش پرسیدم : "دوست دارے روی قبرت چی بنویسن؟" کمے فکر کرد و گفت: " آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ دیوانه کنے هر دو جهانش بخشے... دیوانه ے تو هر دو جهان را چه کند؟! :)♥️"
#شهید_مصطفی_صدرزاده💚 راوی دوست شهید در نهایت هم همین شعر روی مزارشون نوشته شد💔
یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمنده ها به طعنه گفت: "داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟!" عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم... که مصطفے دستمو گرفت و با خنده گفت: "حاجی تو صف وایستادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن!😂😁🖐🏻"
سید ابراهیـم میگفت دفعه اول ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد ڪنار من ولے من چیزے نشد! گفتم شاید مشڪل مالے دارم خدا نخواسته شهید بشم... آمدم ایران و مباحث مالے خودم را حل ڪردم🖐🏻 دفعه دوم ڪه رفتم سوریه ، باز خمپاره خورد ڪنار من و من چیزیم نشد! گفتم شاید وابستگے به خانواده و بچه هاست ڪه نمیذاره شهید بشم🥀 آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم... و براے بار سوم ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیاتے ترکش خوردم و مجروح شدم ولے شهید نشدم!💔 به ایران ڪه آمدم نزد عارفے رفتم و از او مشڪلم را پرسیدم... ایشان گفتند: من ڪان لله كان الله له✨ تو براے خدا به جبهه نمے روے! براے شهادت می روے…💔 نیتت را درست ڪن خدا تو را قبول مے ڪند!
پدرش مے گفت : این دفعه آخر مصطفے (سيدابراهيم) عجیب بال و پردرآوره بود دیگر زمینے نبود...🍃