چه ماهی است که قهرید آبگیر از من؟
مرا بچسب به قلّاب یا بمیر از من!
به روزنامه، به شبنامه، توی اینترنت
خبر گرفت… و امّا چقدر دیر از من
تمامیِ صفحاتم، تمامیِ موهام
سپید میبینی چون شدهست پیر از من
به گریههات بخندم؟ نه! بیتفاوتتر!
تو ابر باش تو رگبارتر… کویر از من!
مرا به سینه بچسبان به عمق پستانهات
که بیقرار شود قطرههای شیر از من
به من بچسب که دیوانهوار دلتنگی!
به من بچسب… و تا صبح لب بگیر از من
به من بچسب که سنگم اگرچه سختترم
بجنگ دوست بازندهام! اسیر از من
به من بچسب، به تاریخِ پشت این کلمات
که واژهها تله باشند تا… پنیر از من!
که رد شود کسی از مرزِ ناخودآگاهم
شقیقههات پر از درد، غرق تیر از من
که گم شوی تهِ سردرد، از فراموشی
که هیچ چیز نمانَد… بنوش سیر از من!
به موشِ داخل سوراخ، ماهیِ در حوض
نگاه کن که منم! اسم را بگیر از من
جدا شدی و ندیدی چه بر سرم آمد
نمانده است به جز «تو» در این مسیر از «من»
دوباره آمدهای تا چه؟! من، پُر از خالیست
بساز یک نفرِ تازه ناگزیر از من…
#شعر از سید مهدی موسوی
لینک دسترسی در وبسایت سایهها:
http://sayeha.org/?p=3685@saaayehaaa