بسیج دانشجویی دانشگاه سمنان

#قسمت17
Канал
Образование
Политика
Социальные сети
Семья и дети
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала بسیج دانشجویی دانشگاه سمنان
@semuni_bsjПродвигать
2,17 тыс.
подписчиков
4,72 тыс.
фото
1,05 тыс.
видео
1 тыс.
ссылок
👨‍🎓 روابط عمومی @semuniv 🦋 واحد خواهران @basij_uni_khaharan نام‌نویسی در بسیج‌دانشجویی ✒️ survey.porsline.ir/s/wMEqRjv
ساعت ۲۱ به وقت شهید گمنام

زمان تقریبی مطالعه: ۱ دقیقه و ۴۰ ثانیه



💠 #قسمت17 💠
هروقت روضه ها اوج می گرفت و سنگین می شد، دلم هری می ریخت. دلشوره می افتاد به جانم که الان آن طرف خودش را می زند.🤕 معمولا شالش را می انداخت روی سرش که کسی اثر الطمه زنی هایش را نبیند.😶 مادرم می گفت: «هروقت از هیئت برمیگرده، مثل گلیه که شکفته!🌹 داخل ماشین مداحی می گذاشت.🎤 بامداح همراهی می کرد و یک وقت هایی پشت فرمان سینه می زد. شیشه ها را میداد بالا، صدا را زیاد می کرد، آن قدر که صدای زنگ گوشی مان رانمیشنیدیم.🤯 جزو آرزوهایش بود در خانه روضه هفتگی بگیریم، اما نمیشد.😓 چون خانه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد. می گفت: «دو برابر خونه تیروتخته داریم!»😣 | فردای روز پاتختی، چند تا از رفقایش را دعوت کرد خانه، بیشتر از پنج شش نفر نبودند. مراسم گرفت. یکیشان طلبه بود که سخنرانی کرد و بقیه مداحی کردند. زیارت عاشورا و حدیث کساهم خواندند.📖 این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم. چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم، رفت و از بیرون پیتزا خرید برای شام.🍕 البته زیاد هیئت دونفری داشتیم. برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم، بعد چای،☕️ نسکافه یا بستنی می خوردیم. _🍧🍨🍦
می گفت: «این خوردنيا الان مال هیئته!»🙃 هروقت چای می ریختم می آوردم، می گفت: «بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!»😏 زیارت عاشورا می خواندیم و تفسیر می کردیم. اصرار نداشتیم زیارت جامعه کبیره را تا ته بخوانیم. یکی دو صفحه را با معنی می خواندیم، چون به زبان عربی مسلط بود، برایم ترجمه می کرد و توضیح میداد.🤓 کلا آدم بخوری بود😚. موقع رفتن به هیئت، یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه،😍 بستنی یاغذا. گاهی پیاده میرفتیم گلزار شهدای یزد.🚶‍♂🚶‍♀ در مسیر رفت و برگشت، دهانمان می جنبید.🍿 همیشه دنبال این بود برویم رستوران،🏦 غذای بیرون بهش می چسبید. من اصلا اهل خوردن نبودم، ولی او بعد از ازدواج مبتلایم کرد. عاشق قیمه بود🤗 و از خوردنش لذت می برد. جنس علاقه اش با بقیه خوراکی ها فرق داشت. چون قیمه، امام حسین علیه السلام وهیئت را به یادش می انداخت، کیف می کرد.😘 هیئت که می رفتیم، اگر پذیرایی بانذری میدادند، به عنوان تبرک برایم می آورد. خودم قسمت خانم ها می گرفتم، ولی باز دوست داشت برایم بگیرد. بعد از هیئت رأية العباس بالیوان چای، روی سکوی وسط خیابان منتظرم می ایستاد. وقتی چای و قند را به من تعارف می کرد.☕️
ادامه دارد...


#قصه_دلبری
#خاطرات_شهید_مدافع_حرم (محمد خانی)
#قرارگاه_خادمین_شهید_گمنام
🆔 @semuni_basij