#در_جوهر_همین_لحظه_و_دنیای_سرشار_از_خاطره
عصر جمعه است، و پائیز با تمام شکوهش بر شهر سایه افکنده. قطرات باران نرم و آهسته بر شیشه پنجره میبارند و با هر لغزش، ردپایی از خنکای بیپایان این فصل بر جای میگذارند. هوای اتاق سنگین از عطر خاک بارانخورده است و نسیم ملایمی که از پنجره نیمهباز میوزد، با سکوت فضا درآمیخته.
در گوشه اتاق، انیمیشن بر صفحه لپتاپ روشن است، نوری ملایم و متحرک که سایهی لرزان بر دیوارها نقش میزند. صدای آرام گفتوگوها و موسیقیهای ظریف پسزمینه، با زمزمه باران ترکیب شده و حالتی از خیال را در اتاق میپراکند. انگار هر صحنه از انیمیشن، تکهی از جان پائیز را بازگو میکند؛ یک زندگی در سکوت و یک نمایش در میان غبار های خیال.
فنجان قهوهای که دیگر گرمایش را از دست داده، کنار دستم قرار دارد، بوی تلخش هنوز با عطر باران در جدال است. کتابی نیمهباز بر میز رها شده، اما نه کلمات آن و نه لطافت باران، قادر نیستند مرا از جادوی این لحظه بیرون بکشند.
عصر این جمعه گویا بخشی از یک داستان نانوشته است، داستانی که باران، نور لرزان لپتاپ، و زمزمههای انیمیشن با هم آن را میسرایند. هر لحظهاش چون برگهای پاییزی در باد، گمشده اما پر از معناست.
#رخسار_امینی