راهیان نور

#زندگی
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rahian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
К первому сообщению
راهیان نور
🌹🌹🌹🌹 🌹 سفیـرعشق: #قسمت_سی_وهفتم 🌷بعد از #شهادت مهدی،خوابش را دیدم،توی خواب ازش پرسیدم:"مهدی تو چه طوری شهید شدی؟"هنوز کسی بهم نگفته بود،با دستش پیشانی و شکمش را نشان داد و گفت:"یه تیر اینجا خورد و یکی اینجا"بعد شنیدم که اول تیر به پیشانیش خورده😭😭😭،بعد توی…
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سفیـرعشق:
#قسمت_سی_وهشتم
.
🌺از بالای کتاب نگاهش افتاد به عکس #مهدی و شروع کرد به حرف زدن با او و اشکش تند تند ریخت😭،ساعت را که دید،فهمید دو ساعت است با مهدی حرف میزند و گریه میکند😢،اشک هاش را پاک کرد و به #مهدی گفت:"فردا امتحان دارم،باید این همه درس بخونم_کتاب را نشانش داد_وقت برای گریه کردن زیاده،الان تو برو تا بعد"و پشت به مهدی که فکر میکرد حتما نگاهش میکند و دعایی که براش خوانده بهش فوت میکند،درسش را خواند)) روز های خوبی بود،هر چند سخت،اما بهتر از این بود که بنشینم،زانوی غم بغل بگیریم و هیچ کاری ازمان بر نیاید،گاهی آنقدر کار داشتم که حتی ماه میگذشت و نمیرسیدم بروم زیارت حضرت معصومه،از دور سلام میدادم و میگفتم:"عمه جان،ببخشید،حتما لیاقت ندارم،اما می آم به زودی".
#چهارسال_سیاه می پوشیدم،با آدمهای دیگر زیاد رفت و آمد نداشتم،سرم به کار خودم بود،بچه های لشکر برایم یک ماشین تهیه کردند و با آن میرفتم دانشگاه و بر میگشتم،بعد از تمام شدن درسم،یک سال توی یکی از دبیرستانها ی تهران ناظم بودم،اما تنها #زندگی کردن در تهران خیلی سخت بود، #برگشتم قم،فاطمه آمده بود تهران خانم همت هم رفته بود اصفهان،با کمک یکی از دوستانم،خانم رحماندوست،خانه ای گرفتم نزدیک خانه شان،هر کس می آمد و خانه ام را میدید،میگفت:"خونه ی به این بزرگی به چه دردت میخوره؟"از خانه ی بزرگ خوشم می آید،میگفتم:"توی این خونه می تونم برای مهدی سالگرد بگیرم"هر سال #سالگرد میگرفتم،اما آن سال مراسم مفصل گرفتم و میهمان بیشتری دعوت کردم.

#دوازده سال تنها زندگی کردم،نمی توانستم کسی را جایگزین مهدی کنم،سن و سالی نداشتم،بیست و چهار سالم بود که مهدی شهید شد،بچه هم نداشتم،تنها چیزی که من را روی پا نگه میداشت،درس بود،همه فکر میکردند اگر ما ازدواج کنیم،بی وفایی کرده ایم،نامردی است،این حرف و حدیث ها روی من هم تاثیر میگذاشت،آن سالها هیچ کس دید خوبی به ازدواج مجدد نداشت،به خاطر همین،خواستگارهام را رد میکردم،اما جُدای از سختیش؛میدانستم از نظر شرعی تنها زندگی کردن کار درستی نیست،سر دوراهی بودم،بعد از دوازده سال،بالاخره راضی شدم به ازدواج؛آن هم با کسی که میدانستم ادامه دهنده ی راه مهدی است.....

#قسمت اخر فرداشب ان شاءالله
@rahian_nur
راهیان نور
سفیـرعشق: #قسمت_سی_وششم . #فردا صبح همسایه مان تلفن زد،گفت:"دایی آقا مهدی زنگ زد،گفت آماده باش میآد دنبالت"قرار نبود بیاید، #دلم مثل سیر و سرکه می جوشید😔،تا خانه را نفهمیدم چطور بروم؛تا رسیدم،زنگ زدم به دایی،از زن دایی پرسیدم:"دایی کجاست؟" گفت:"رفته سر کار،کاری…
🌹🌹🌹🌹
🌹
سفیـرعشق:
#قسمت_سی_وهفتم

🌷بعد از #شهادت مهدی،خوابش را دیدم،توی خواب ازش پرسیدم:"مهدی تو چه طوری شهید شدی؟"هنوز کسی بهم نگفته بود،با دستش پیشانی و شکمش را نشان داد و گفت:"یه تیر اینجا خورد و یکی اینجا"بعد شنیدم که اول تیر به پیشانیش خورده😭😭😭،بعد توی قایق که میگذارند بیاورند این ور مجنون،یک خمپاره میخورد وسطه قایق،همیشه با خودم میگویم شاید اینکه مهدی برنگشت،خیلی هم بد نیست،هر چند هیچ جایی را ندارم که بروم،دوساعت بنشینم و باهاش حرف بزنم و خالی بشوم،اما حتما این هم لطف خدا است که مهدی را با همان صورت خندان آرام توی ذهنم داشته باشم🌹🌹،نمی دانم اگر می آمد،با چه چیزی باید روبه رو میشدم؟

#چهلم مهدی که گذشت،با فاطمه رفتیم قم،شدیم چهارتا.
#خانه ی بزرگی نبود،من هم رفته بودم،داییِ خانم زین الدین خانه ای ساخته بود،گفت:"برای شما خوبه برید اونجا"خانه ی بزرگ و مناسبی بود هر کداممان یک اتاق را انتخاب کردیم
سه ماه بعد،درس خواندن را شروع کردم،هم درس های مدرسه را میخواندم که دیپلم بگیرم و هم میرفتم حوزه،من تا دوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده بودم،قبل از انقلاب معلم مرد داشتیم،لباس فرم مدرسه سارافون توسی بود با پیراهن زرشکی و جوراب شلواری سفید،یک پاپیون هم به سرمان میزدیم،حجاب نداشتیم
پدرم نگذاشت بروم مدرسه،یک هفته لب به غذا نزدم،خیلی درس خواندن را دوست داشتم،مدیر مدرسه دنبالم فرستاد،با پدرم حرف زد که"صفیه حیفه،درسش خوبه"اما او
میگفت:"اول دین،بعد علم"
حتی #مهدی که علاقه من را ادامه بدهم،اما من راضی نمیشدم،اگر قم میرفتم،سه چهار ماه یکبار هم نمی تواستم ببینمش،بعد از شهادتش این کار را کردم،امتحان درس های سوم را که دادم،کنکور آزمایشی قبول شدم؛ #ادبیات عرب،ثبت نام کردم و سال بعد دیپلم گرفتم و رفتم دانشگاه.

#در آن مدت با کمک داییِ خانم زین الدین و بنیاد،زمینی خریدیم و یک آپارتمان دو طبقه که هر طبقه دو واحد داشت،ساختیم،دو واحد پایین را خانم همت و فاطمه خانم نشستند و دوتای بالا را من و خانم زین الدین،همه مشغول درس و #حوزه و #زندگی بودیم،من میرفتم دانشگاه و درسِ حوزه را گذاشته بودم کنار....


#ادامه_دارد.....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@rahian_nur