#من_زنده_ام#قسمت_صدوهشتادویکم🌷لوسینا گفت : چادر بخشی از لباس این دختران است و می گویند با این لباس احساس امنیت و آرامش بیشتری داریم .
به او گفتیم : هر چه برای محمودی توضیح داده ایم او گفت چادر جزء أقلام ممنوعه أست .
آنها چند دقیقه با یکدیگر مشورت کردند و همین فرصت مناسبی برای برادر دهخوارقانی بود که او هم چند کلمه با ما صحبت کند . پرسید :
- ما می توئیم آنها را تهدید کنیم که برای شما چادر بیاورند و ابن مطلب را برای هیات صلیب سرخ ترجمه کرد که اگر این خواسته محقق نشود هر سه تا قاطع اعتصاب غذا خواهند کرد و دوباره اردوگاه شلوغ می شود .
هیومن گفت : نباید یک تقاضای شحصی به یک شورش و اعتراض عمومی تبدیل شود . آنها از تهدید خلبان دهخوارقانی بسیار نگران شدند. لوسینا پی در پی قول می داد طی چند روز اقامتشان در اردوگاه چادر را تهیه می کند . آنها خیس عرق شده بودند و ضمن حرف زدن ، با دست و کاغذ خودشان را باد می زدند . نفر سومی که همراه آنها بود هیح حرف و واکنشی نداشت و فقط مات و مبهوت دور و برش را نگاه می کرد . چون شب قبل بساط پخت و پز راه انداخته بودیم هنوز عرق دیوارها خشک نشده بود . او گاهی دست به پتوها می کشید و رطوبتشان را حس می کرد و به نشانه همدردی لبخندی تقدیم ما می کرد . خانم لوسینا و آقای هیومن از وضعیت قفس اظهار تاسف و نگرانی کردند و علت جا به جایی از اتاق بالا به این قفس را پرسیدند . برادر دهخوارقانی با سوز و حرارتی بیشتر از آنچه ما می گفتیم ماجرا را برایشان توضیح داد و مرتب می گفته خواهر ها فقط نماز و دعا خواندند .
آنها در جواب گفتند : اینها با دعا و نماز خیلی مخالف هستند و دعا
را رفتار سیاسی و نظامی میدانند . ما برای دعا و نماز کاری از دستمان ساخته نیست .
لوسینا پرسید : چرا پنجره را با فلز مسدود کردهاند؟
آقای هیومن پاسخ داد : برای اینکه ارتباط آنان را با اسیران دیگر کاملا قطع کنند .
برادر دهخوارقانی از آقای هیومن تقاضا کرد به دلیل آب و هوای گرم و خشک استان الانبار برای رفع این مشکل تلاش کنند و او پذیرفت و قول داد تا ملاقات بعدی پنجره اتاق ما باز شده باشد . نامههای ما را دادند . سه تا نامه از خانواده و فامیل داشتم و باز یک نامه بی نام و نشان همراه نامههایم بود .
من از ترسم همه نامهها را قاپیدم . لباس صلیب سرخیها موقع خداحافظی کاملا خیس بود . به هم خندیدند و گفتند : اینجا مثل حمام بخار است و خداحافظی کردند .
باور نمیکردیم تقاضای چادر و قول لوسینا به آن سادگی محقق شود . صبح روز بعد، در حالیکه هیئت صلیب سرخ هنوز در اردوگاه بودند و همه درحال مرور نامههایشان و عشقبازی با سطرسطر و واژه واژه آن نامهها بودند ، لوسینا بدون مترجم همراه با نگهبان حاجی آمد و پارچه چادری دیگری برایمان آورد . اگرچه سبک تر از پارچه قبلی بود اما باز هم پارچه چادری بود . بعد از اینکه از او تشکر فراوان کردیم ، به همراه حاجی و پارچه به خیاط خانه رفتیم . نگهبان حاجی نزدیک غروب سه عدد چادر دوخته شده را به ما تحویل داد .
ادامه دارد...
✒️@rahian_nur