اے ڪه از معجزهے عشق تو شاعر شدهام
به غزلخوانیِ چشمان تو فاخر شدهام
ڪار هر شعبدهاے وصف تو را گفتن نیست
گفتهام از تو غزل، جزء مفاخر شدهام
همه ے شوڪت شعرم شرر شور تو بود
با تو بر لڪنت هر قافیه قاهر شدهام
همه از دولت مهر تو غزلسازم من
وَ زِ احساس تو آن شاعر ماهر شدهام
واژهها از تب تو سُڪر بهشتے دارند
من ز اعجاز دو چشمان تو ساحر شدهام
اے مقدس! تن تو صحن و عبادتگاه است
به هواے حرم عشق تو زائر شدهام
اے ضمیر همهے مقصد و مقصود دلم
در پے وصل تو مغموم ضمائر شدهام
چه بگویم ڪه تو را در خور تو وصف ڪنم
گرچه صاحب سخن اما ز تو قاصر شدهام
هر غزل گفتهام از سلسلهے شوڪت تو
پس از اتمام غزل شاعر شاڪر شدهام
ظاهر و باطن احساس منے اے خود من
من ڪه در بطن تو دنبال مظاهر شدهام.