نگار تقه ای به در زد و بدون اجازه خودش را روی تختم ولو کرد در چشمانش نگاه کردم وگفتم آخر کی باید بفهمی اجازه هم خوب چیزی هست
طلبکارانه نگاهم کرد و گفت: امیر علی.....
پدر بهار ، مادر اهورا را دوست دارد
اهورا خواهر روژان را میخواهد و بهار
عاشق شهرام و شهرام هم اڪنون شوهر رزیتا هست
ورزیتا هم مادربزرگ رها
از حرفهایش چنان خندم گرفت ک داشتم روده بور میشدم هاج وواج نگاهم کرد و دوباره بااون کلاه کجکی زد پس مغزم
بی ادب کشداری گفت :
ووراجی های بی مغژش را شروع کرد
الان بچه ی رها برادر عـزیـز کیانوش عیاری شده و کیانوش هم بچه ی کافه چی سر تجریش همان که چشمهایش سبز و صورتش سفید و کمی چاق و قد کوتاهه
نگاه معناداری کردم و ....
امیر علی
سری قبل اجرای تئاتر داشتی
من و حسام وپارسا و یاسین سر سوار شدن مترو دعوا یمان شد و پیمان همان جا اعتراف کرد بین من و سارا شکر آب شده است و او چند روزه دیگر به مقصد اتریش ایران را ترک میکند و من و..
یکدفعه زد زیر گریه....
مقصر کیه ؟خودم ؟باید منتظر باشم زمستان وبهار تمام شود و دنیا و شاید ..
و من غرق در خاطراتی دور شدم
دوشنبه های کذائی و خاطره های گاه وبیگاه
مشت دستش را گره کرد و با ضربه عمیق در مرکز شعاع آیینه زد و گفت :
مقصر تو بودی وتو ...
ودر راه کوبید ورفت و باز من ماندم تو خماری
نبودن های تکراری نبضی آرام
که لبخندهای زورکی را کنار کنج لبم کاشت
وحال بد من را به شیشهی خرد شده و خون های فرو ریخته روی میز پارتیشن که
می ریخت قانع کردم که عشق یکطرفه مبدأ و مقصدی نداشت ولی میڪَویند:
موسیقی صدای دلبر یک چیز دیگریست
و صدای مامان تو صدای بی صدای ام پیچید
مادر بازهم توهم دخترک فال فروش توطئه به ریشه اتش زندگیت زده
باز شنبه آمد و من ...
عکسش را می بینم
وزش باد تابستانی صورت خسته ام را تازیانه می زند ومن چشم براه مانده ام
صدای پدرم در خانه می پیچد
و صدای ناکوک خاله خانم آرامش که همیشه ساز مخالفش دودش را به چشم همه به آستین میکشد
صدای پاشنه های کفش هاجر نتیجه ی فرزانه کریمی روی تراشه ی قلبم سوهان میکشد نزدیکتر که شد گویا خدا برای محکومیت این درد چشم های خرمایی رنگش و موهایی طلایی روی صورت سفیدش رو به رخ نگاهم سیلی می زند
دستکش سفیدش را روی آیینه میکشد
وگل های رز قرمز را روی تکه های شیشه آویز میکند و باصدایی که از عمق چاه گلوی اش سرب میکند با ناله میگوید:
آخه چرا ؟
مگر من گفتم :
من دوستت دارم تمام ابرهای آسمان من ..
دوباره عطرش در وجودم می نشیند
امیرعلی میفهمی؟
امروز!هم اڪنون گذشت و هر یادت هزار خاطره چقدر به تو گفتم :نرو
#امیرعلی_کشاورزیان #دوم_تیرماه_هزار_چهار_سه