✍️ محسن جلال‌پور

Канал
Логотип телеграм канала ✍️ محسن جلال‌پور
@mohsenjalalpourПродвигать
9,5 тыс.
подписчиков
344
фото
16
видео
421
ссылка
فعال بخش خصوصی و تحلیل‌گر مسائل اقتصادی
К первому сообщению
حرف حق

این روزها ویدئوی کوتاهی از مصاحبه یک مقام دولتی مورد توجه جامعه قرار گرفته است. این مدیر دولتی گفته:«مردم نگران‌اند که ایران به زودی تبدیل به عمله و مستعمره کشورهای همسایه شود. چون این نگرانی وجود دارد که کشورهای منطقه به دلیل این‌که درآمدهای سرشار دارند، حقوق‌های بالایی می‌دهند و رفاه زیادی ایجاد کرده‌اند، به تدریج ایران را از نیروی انسانی و فرصت‌ها خالی کنند.»
این اظهارات را مهدی غضنفری - رئیس هیأت عامل صندوق توسعه ملی- مطرح کرده که یکی از مدیران قابل احترام دو دهه گذشته است.
آقای غضنفری گفته: «ممکن است در آینده به کشوری تبدیل شویم که گاز را از ترکمنستان و گندم را از عربستان وارد کنیم، کارهای پزشکی ما را عمان و قطر انجام دهد و لجستیک هوایی و دریایی ما در اختیار امارات باشد».
وی همچنین گفته: «کشورهای همسایه، همه به‌سرعت در حال سرمایه‌گذاری در میادین مشترک و غیرمشترک نفت و گاز هستند و اگر رشد اقتصادی آن‌ها دو رقمی شود و ایران توسعه نباید، ممکن است نوعی استثمار ایجاد شود.»

به نوبه خود از آقای غضنفری به خاطر صراحت در طرح مسائلی که به توسعه ایران مربوط است تشکر می‌کنم. برخی مدیران به خاطر حفظ موقعیت خود ترجیح می‌دهند درباره چالش‌های نظام حکمرانی صحبت نکنند؛ اما آقای غضنفری صادقانه مسائلی را مطرح کرده که یکی از نگرانی‌های اصلی مردم است. البته این اظهارات بدون هزینه نبود و چند روز بعد رسانه‌های اصولگرا به ایشان تاختند که چرا چنین نظراتی را مطرح کرده و خواستار اصلاح آن شدند. اما واقعیت این است که این واکنش‌ها چیزی را عوض نمی‌کند و مردم عمیقاً از اینکه نظام حکمرانی به توسعه کشور بی‌توجه است، ابراز نگرانی می‌کنند.

واضح است که این روزها مردم زیاد سفر می‌روند و دسترسی آسان‌تری به اطلاعات دارند و در نتیجه بهتر از قبل می‌توانند وضعیت کشور خود را با دیگر کشورها مقایسه کنند. این مقایسه نشان می‌دهد ما در زمینه زیرساخت‌ها مثل فرودگاه‌ها، بنادر، ورزشگاه‌ها، جاده‌ها و مراکز تفریحی و درمانی به شدت از کشورهای همسایه خود عقب افتاده‌ایم. مظاهر دنیای هوشمند در کشورهای اطراف ما به وضوح قابل مشاهده است؛ ترکمنستان که کشوری با زیرساخت‌های ضعیف است از فرصت هوش مصنوعی بهره برده و شهری کاملاً هوشمند طراحی کرده که فقط به خودروهای برقی اجازه تردد می‌دهد.

عربستان بیشترین سرمایه‌گذاری را در هوش مصنوعی دارد. ترکیه در حال ساخت خط آهنی است که این کشور را از طریق بندر فاو در عراق به خلیج‌فارس متصل می‌کند. امارات متحده عربی وزیر هوش مصنوعی دارد. عراق روزهای سخت جنگ و اختلافات داخلی را فراموش می‌کند و قصد دارد وارد دوره جدید سازندگی و توسعه شود. قطر جام جهانی برگزار می‌کند و بهترین و مجهزترین ورزشگاه‌های جهان را به نمایش می‌گذارد. همه این کشورها ثبات و آرامش را در دستور کار قرار داده‌اند و در زمینه زیرساخت‌ها، اینترنت، خط‌آهن، راه و بندر و ... به سختی کار می‌کنند تا فضای مساعدی برای کسب‌وکار و جذب سرمایه ایجاد کنند. این وضعیت درباره همه کشورهای همسایه ایران صادق است و تنها کشوری که در این فهرست جایی ندارد، افغانستان است که تحت کنترل طالبان قرار دارد. واضح است که چنین تصویری از همسایگان و مقایسه وضعیت ایران با این کشورها آدم را ناراحت می‌کند. آقای غضنفری هم همین نگرانی‌ها را مطرح کرده و خواستار توجه بیشتر نظام حکمرانی به توسعه شده است.

آقای غضنفری اعتقاد دارد در زمینه توسعه در کشور ما غفلت صورت گرفته است و این قابل کتمان نیست، نشان به این نشان که در سال 1382 در کشور ما «سند چشم‌انداز 1404 ایران» با کمک صدها متخصص و استراتژیست نوشته شد و بر مبنای آن قرار بود ایران کشوری پیشرفته با رشد بالا در عرصه اقتصاد باشد. این سند در بالاترین سطح مدیریت کشور تایید و تصویب شد و همه نیروهای متخصص و سیاسی کشور برای تدوین آن کوشش ‌کردند و هزاران ساعت وقت گذاشتند پس چرا یکباره به فراموشی سپرده شد؟ مطابق اهدافی که در این سند پیش‌بینی کردند، قرار بود اقتصاد ما هشت درصد رشد کند، بیکاری کاهش پیدا کند و درآمد سرانه افزایش یابد. این در حالی است که سال 1404 سال پایان این برنامه است اما در حال حاضر رتبه ایران در اغلب شاخص‌های رفاهی و درآمدی به پایین‌ترین حد رسیده و همه دولت‌ها در رساندن ایران به جایگاه مورد نظر ناکام بوده‌اند.

اینکه چرا نظام حکمرانی ما به اهدافی که خود ترسیم کرده، بی‌توجه است و اینکه چرا نسبت به توسعه کشور غفلت شده را نمی‌دانم اما این یک واقعیت است که ایران از رقابت‌های منطقه‌ای برای توسعه بازمانده و در حال تبدیل شدن به یک کشور پیر و فرسوده است. پس حرف مهدی غضنفری را بپذیریم و درباره او بی‌انصافی نکنیم

☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
پایان یک پرواز


شرایط عجیبی داشتیم. هواپیما می‌لرزید و صدای وحشتناکی می‌داد. اغلب مسافران آشفته بودند و گریه می‌کردند. بعضی‌ها صورتشان را گرفته بودند و بعضی‌ها مرتب ذکر می‌گفتند. انگار دنیا به آخر رسیده بود. هرچه تکان‌ها بیشتر می‌شد، صدای جیغ و داد بیشتر به هوا می‌رفت. مهمانداران سعی می‌کردند همه را آرام کنند اما در صدای خودشان ترسی وجود داشت که مسافران را بیشتر می‌ترساند.

همه چیز از یک صدای مهیب در سمت راست هواپیما شروع شد. هنوز پنج دقیقه از شروع پرواز نگذشته بود که آن صدای لعنتی همه را به وحشت انداخت. بعد هواپیما شروع به تکان خوردن کرد. همه سعی می‌کردند از پنجره‌های سمت راست، بیرون را نگاه کنند. چیزی دیده نمی‌شد اما حتما اتفاقی اتفاده بود. لحظاتی بعد خلبان خبر داد که به دلیل نقص‌فنی ناچار است هواپیما را در فرودگاه به زمین بنشاند. عجیب بود؛ آن روز هواپیما بدون تأخیر فرودگاه مهرآباد را ترک کرد. اما پنج دقیقه نگذشت که آن صدای لعنتی شنیده شد. به وضوح داشتیم ارتفاع کم می‌کردیم و احساسمان این بود که داریم سقوط می‌کنیم.
هرکس چیزی می‌گفت؛ یکی معتقد بود کارمان تمام است، دیگری برای خانواده‌اش پیام می‌گذاشت، دیگری وصيت می‌کرد، آن یکی در حال دعاخواندن بود و من مات و مبهوت روی صندلی میخ‌کوب شده بودم. خلبان آرام‌ترین فرد هواپیما بود. هر حرکتی را به مسافران وحشت‌زده اطلاع می‌داد. اعلام کرد که به زودی در مهرآباد به زمین می‌نشینیم. از روی کرج و تهرانسر گذشتیم و در ارتفاع پایین به سمت مهرآباد در حال حرکت بودیم. از پنجره بیرون را نگاه می‌کردم. خیلی نزدیک زمین بودیم و ممکن بود روی خانه‌های اطراف فرودگاه سقوط کنیم. چشمانم را بستم و به خانواده‌ام و عزیزانم فکر کردم. به جدایی از آنها و رنجی که ممکن بود پس از این اتفاق ببینند. در آن لحظه هیچ‌چیز برایم ارزشی نداشت، نه باغ و کارخانه و نه زمین و ثروت.

نگران آنهایی بودم که دوستشان داشتم و می‌دانستم دوستم دارند. لحظات به سرعت می‌گذشت اما زمان برای من متوقف شده بود. چه پایان غم‌انگیزی. لحظه‌ای چشم باز کردم و باند 29 فرودگاه مهرآباد را دیدم. ماشین‌های آتش‌نشانی، اطراف باند دیده می‌شدند. پرواز آخرمان بود یا پرواز به آخر رسیده بود؟ هواپیما فاصله زیادی با زمین نداشت و نفس مسافران حبس شده بود. دوباره چشمانم را بستم و منتظر تقدیر ماندم. هواپیما با سر و صدای زیاد به زمین نشست و تقدیر این بود که دوباره عزیزانم را ببینم.


پ ن: این اتفاق مربوط به 10 سال قبل است.


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
اهل گل و گلاب
به یاد همایون صنعتی‌زاده که با رفتنش لاله‌زار تنها شد


همایون صنعتی‌زاده یکی از آدم‌های نازنین زمانه ماست. مردی که تخصصش«گل» بود و کسب وکارش«گلاب».
12 سال پیش در نخستین روزهای شهریور ماه، خبری بد همچون آفت به «لاله زار» زد و جان از همایون گرفت. از آن روز تا امروز، گلاب لاله‌زار بوی غم می‌دهد. بوی تنهایی سرزمینی که باغبانش را از دست داده‌است.
همایون صنعتی زاده از پدر و مادری کرمانی در تهران زاده شد. 84 سال پر فراز و نشیب زندگی کرد و از خود یادگارهایی گران بها به جا گذاشت. انتشارات فرانکلین، شرکت افست، چاپخانه ۲۵ شهریور، سازمان کتابهای جیبی، کاغذ سازی پارس، کشت مروارید کیش و در نهایت گلاب زهرا، میراث ارزشمند همایون صنعتی زاده برای جامعه ایران هستند.
نمی‌دانم چه بر سر این تمدن ارزشمند آمده اما بوی خوب گلاب زهرایش هنوز در کوه و دشت لاله‌زار کرمان می‌پیچد و باد در بوته‌های گل محمدی نمی‌پیچد مگر این‌که یاد همایون کند.
برای من سرتاسر زندگی همایون صنعتی‌زاده درس و مشق و معرفت است. افسوس، زمانی که زنده بود، کم‌تر مجال بوییدن خاطرات و تجربه گران‌قدرش را داشتم.
از میان ده‌ها یاد و یادگاری همایون صنعتی‌زاده، کارخانه گلاب‌گیری اش هنوز بوی زندگی می‌دهد. به برکت کارآفرینی‌اش،هیچ کس در لاله‌زار بیکار نیست.این‌جا مردم گل می‌کارند و عطر درو می‌کنند.چه کسب وکاری از این بهتر؟
روزی که همایون در اندیشه‌اش گل می‌کاشت، دوست و آشنا سرزنشش می‌کردند که گل، بدعاقبت است. می‌پژمرد یا باد با خود می‌برد. آن‌روزها در منطقه لاله‌زار، گل محمدی یافت نمی‌شد اما بعد از آن‌که گل‌های اندیشه همایون شکفت، لاله زار، گل زار شد.
آن‌جا تا چشم کار می‌کند، باغ گل محمدی می‌بینی و بوی گلاب استنشاق می‌کنی. کارگاه‌های دیگری هم کنار گلاب زهرا دایر شده تا هیچ کس از میراث همایون بی‌بهره نماند.
همایون،همسری داشت که تاج سرش بود. «شهین‌دخت سرلتی» بیش از سه دهه بر کارگاه گلاب‌گیری صنعتی‌زاده مدیریت کرد و چرخش را چرخاند. چرخ روزگار اما او را پنج سال زودتر از همایون به دیار باقی فرستاد.
اگر اهل صفایید و بوی خوش دگرگونتان می‌کند، به لاله‌زار کرمان سفر کنید. لاله‌زار نه تنها شاهکاری در طبیعت ایران است که بوی همایون و شهین‌دخت را هم می‌دهد. جهان اگرچه بدون بعضی آدم‌ها ظاهر خوبی ندارد، اما باد، بوی خوب بعضی‌ها را در لاله‌زار زنده نگه داشته است.


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
رفع تحریم‌ها مقدم بر پیمان‌ها

بیایید منفی‌بافی را کنار بگذاریم و از خبر پیوستن ایران به گروه کشورهای موسوم به «بریکس» از صمیم قلب خوشحال باشیم. این‌که ظرف مدت زمانی کوتاه به دو پیمان بزرگ «شانگهای» و «بریکس» پیوسته‌ایم جای خوشحالی دارد اما سوال این است که آیا از این پیوستن‌ها، آبی برای زندگی و کسب‌وکارمان گرم می‌شود؟

بدون شک هر تلاشی از سوی تصمیم‌گیران برای گسترش روابط با دیگر کشورها برای اقتصاد سودمند است و قطعا می‌تواند رفاه جامعه را افزایش دهد اما آیا ما توان بهره‌برداری از این فرصت‌ها را داریم؟

برای فهم بهتر موضوع به یک اتفاق مثبت دیگر اشاره می‌کنم که همه در جریان آن هستیم. این روزها اخبار جذابی از احتمال میزبانی برخی تیم‌های ایرانی از تیم‌های بزرگ آسیایی به گوش می‌رشد و اگر میزبانی ایران قطعی شود، بازیکنان بزرگی نظیر کریس رونالدو، کریم بنزما، نیمار داسیلوا و ده‌ها ستاره دیگر که اخیرا به تیم‌های عربی پیوسته‌اند باید در کشور ما بازی کنند. اما خبر بد این است که باشگاه‌های ما فاقد زیر ساخت‌های ضروری از جمله VAR و زمین چمن مناسب هستند و در نتیجه این احتمال وجود دارد که فدراسیون فوتبال آسیا، میزبانی را از ایران بگیرد و باشگاه‌های ایرانی ناچار شوند در کشورهای دیگر با رقبای خود دیدار کنند. به این ترتیب یک فرصت بزرگ که می‌تواند نگاه میلیون‌ها عاشق فوتبال را به ایران جلب و برایمان فرصت‌های زیادی ایجاد کند، تبدیل به یک حسرت بزرگ می‌شود.

پیوستن ایران به «سازمان همکاری شانگهای» و گروه «بریکس» دقیقا شبیه راه‌یافتن باشگاه‌های ایرانی به رقابت باشگاه‌های آسیایی است. ابتدا خوشحالمان می‌کند اما بعد به حسرتی بزرگ تبدیل می‌شود.


تحریم طولانی‌مدت که تبدیل به یک تعادل نحس در کشور شده و منافع گروه‌های زیادی را تقویت کرده، اجازه نمی‌دهد حتی با یک کشور متوسط همسایه مبادله داشته باشیم آن‌وقت هم‌گروهی با کشورهای عضو سازمان همکاری شانگهای یا گروه بریکس چه منافعی برایمان دارد؟
برای اینکه تجارت به درستی کار کند، باید مقدماتی فراهم شود. نیاز اصلی تجارت، روابط بین‌الملل خوب است که ما مدت‌هاست نداریم. هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که ما با آن کشور رابطه درست به لحاظ دیپلماسی داشته باشیم. روابط ما حتی با همسایگان بر پایه قواعد دیپلماتیک نیست.

شخصا زمانی از پیوستن ایران به پیمان شانگهای یا هر گروه بریکس خوشحال می‌شوم که پیش از آن، اخبار مثبتی از مذاکرات برای رفع تحریم‌ها شنیده باشم و زمانی دل به چنین اخباری می‌بندم که همزمان، نسیم آزادسازی اقتصادی را در داخل کشور احساس کنم و صدای پای بهبود در سیاستگذاری اقتصادی را بشنوم.

نکته قابل توجه این است که پیوستن ایران به گروه بریکس منوط به رفع تحریم‌ها عنوان شده و حضور ایران در این گروه بدون برطرف کردن چالش‌ها با غرب امکان‌پذیر نیست. اما وقتی تصمیم‌گیران کشور تحریم را نعمت می‌دانند، وقتی عامدانه از مزایای تجارت آزاد چشم‌پوشی می‌کنند، وقتی دلبسته خودکفایی هستند، وقتی اقتصاد را به تازیانه قیمت‌گذاری تعزیر می‌کنند و...، چطور می‌توانیم از پیوستن به پیمان‌های سیاسی و اقتصادی خوشحال باشیم و اگر پیوستیم، چه چیزی عایدمان می‎شود؟

حتی اگر روزی اعلام کنند که ایران را در گروه 7 پذیرفته‌اند، آیا بدون رفع تحریم‌ها قادر به تجارت خواهیم بود؟

سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد

☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
ادامه از پست قبلی


رنج راه‌اندازی(2)
چرا راه‌اندازی کسب‌وکار در ایران سخت است؟

🔹در حالی که هنوز ماشین‌آلات ما در گمرک مانده بود و کار ما هنوز آغاز نشده بود، صندوق توسعه ملی از ما طلب اقساط کرد و در نهایت، از اواخر سال 1399 حساب‌های ما به دلیل بدعهدی، مسدود شد.
🔹هم با تحریم‌های اقتصادی دست‌وپنجه نرم می‌کردیم، هم ماهانه به شرکت مرسک‌لاین جریمه می‌پرداختیم، هم صندوق توسعه ملی حساب‌هایمان را مسدود کرده بود و هم با دومین شوک ارزی مواجه شدیم. از همه بدتر اینکه با دستور صندوق توسعه ملی، حساب 20 شرکتی که اعضای هیات‌مدیره پایانه صادراتی گلشن‌آرای ارم در آن حضور داشتند، مسدود شده بود.
🔹 مسدودی حساب‌های بانکی، کوهی از مشکلات برای ما ایجاد کرد و ما واقعاً نمی‌دانستیم چطور این همه مشکل را حل کنیم. اعتبارمان خدشه‌دار شده بود و همه زندگی‌مان تحت‌الشعاع این مساله قرار داشت. حتی حساب‌های مربوط به بنیاد خیریه را که هر کدام از ما عضو بودیم هم مسدود کرده بودند.
🔹بعد از رفع گرفتاری، به شرکت هلندی پیام دادیم که ماشین‌آلات ترخیص شده و آماده نصب هستند. به ما اطلاع دادند که باید 140 هزار دلار بابت 10 درصد حق‌الزحمه نصب و راه‌اندازی ماشین‌آلات، به حسابشان واریز کنیم.
🔹امکان انتقال پول وجود نداشت و بانک‌ها با ما کار نمی‌کردند به همین دلیل نمی‌توانستیم پول را به حساب شرکت هلندی واریز کنیم. ده‌ها راه و مسیر را امتحان کردیم اما نتوانستیم پول را انتقال دهیم و حتی اعلام کردیم که می‌توانیم پول را به صورت دستی به شرکت تحویل دهیم اما آنها نپذیرفتند.
🔹به معنای واقعی سردرگم بودیم؛ اگر ماشین‌آلات را خودمان باز می‌کردیم، گارانتی باطل می‌شد و اگر باز نمی‌کردیم، کارمان زمین می‌ماند.
🔹نمایندگان ما هر روز کیف و چمدان به دست از این کشور به آن کشور و از این شهر به آن شهر رفتند تا به نوعی پول را به حساب شرکت هلندی منتقل کنند اما شرکت هلندی نمی‌پذیرفت و تاکید داشت که حتماً باید از یک حساب مشخص، پول واریز شود.
🔹 بعد از چهار ماه موفق شدیم شرایط را برای واریز پول به حساب شرکت هلندی فراهم کنیم اما شرکت هلندی نپذیرفت و به صراحت اعلام کرد که به دلیل تحریم‌ها نمی‌توانیم با ایرانی‌ها کار کنیم. معنی‌اش این بود که آنها نمی‌توانستند و نمی‌خواستند تکنسین‌های خود را به ایران بفرستند که خط تولید را برایمان راه‌اندازی کند.
🔹پیش خودمان فکر کردیم، خب نیامدند که نیامدند، خودمان ماشین‌آلات را راه‌اندازی می‌کنیم. اما موضوع این بود که ماشین‌آلات کُد داشتند و همه کدها دست شرکت هلندی بود.
🔹از تابستان 1398 تا اوایل سال 1400 بیش از 20 راه‌حل مختلف را آزمودیم تا شاید بتوانیم ماشین‌آلات را راه‌اندازی و نصب کنیم اما به هر دری زدیم، موفق نشدیم.
🔹به این نتیجه رسیدیم که ماشین‌آلات را به یکی از کشورهای منطقه ببریم و راه‌اندازی کنیم و بعد به ایران بازگردانیم اما شرکت هلندی اعلام کرد، این ماشین‌آلات برای ایران ساخته شده و تنها در ایران قابلیت نصب و راه‌اندازی دارد و در هیچ کشور دیگری به غیر از ایران برای راه‌اندازی آن اقدام نمی‌کند.
🔹شرایط برای ما خیلی سخت شده بود و در نهایت تصمیم گرفتیم از متخصصان داخلی برای راه‌اندازی خط تولید بهره بگیریم که اغلب توان راه‌اندازی داشتند اما مسوولیت بعد از آن را نمی‌پذیرفتند چون شرکت هلندی کد راه‌اندازی ماشین‌آلات را در اختیار داشت و هر زمان که می‌خواست، می‌توانست خط تولید را متوقف کند.
🔹یکی از متخصصان شرکت هلندی حاضر شد مخفیانه با نماینده ما قهوه‌ای بخورد و کمی راهنمایی‌مان کند اما آنقدر ترسیده بود که حتی حاضر نشد تلفنی با ما صحبتی داشته باشد. این فرد در یکی از کشورها نمایندگی شرکت هلندی را داشت و توافق کردیم که مخفیانه با او قرار بگذاریم.

🔹سه روز با او مذاکره کردیم و در نهایت متقاعد شد که مخفیانه به ایران سفر کند و خط تولید ما را راه‌اندازی کند. او در بهمن 1401 به ایران سفر کرد و چند هفته بعد خط تولید جنجالی راه‌اندازی شد.
🔹این پروژه قرار بود با 12 میلیارد تومان سرمایه به سرانجام برسد اما به دلیل تورم این مقدار سرمایه فقط صرف محوطه‌سازی شد. برآورد ما این بود که پایانه صادراتی، تا سال 1395 راه‌اندازی شود. اما آنقدر گرفتار اخذ مجوز و طی مسیرهای پیچیده شدیم که نفهمیدیم چطور این همه سال گذشت و تا امروز بیش از 10 برابر برآوردهای اولیه، هزینه کرده‌ایم.


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
رنج راه‌اندازی(1)
چرا راه‌اندازی کسب‌وکار در ایران سخت است؟

من همه‌جور کار راه‌اندازی کرده‌ام؛ از مغازه اسباب‌بازی‌فروشی تا استارت‌آپ و زندگی‌ام پستی‌ها و بلندی‌های زیادی داشته است اما راه‌اندازی «پایانه صادراتی گلشن‌آرای ارم» برایم فراتر از رنج بوده است.

اوایل دهه 90 رئیس اتاق بازرگانی کرمان بودم و همزمان به عنوان نایب‌رئیس اتاق بازرگانی ایران فعالیت می‌کردم. آن روزها نهادهای امنیتی هشدار دادند که جنوب استان کرمان به دلیل تداوم خشکسالی و کاهش شدید سرمایه‌گذاری به‌شدت مستعد ناامنی و تشنج است و نهادهای سیاسی و اقتصادی باید برای ایجاد تحرک در منطقه کارهای اساسی کنند. مسوولان سیاسی استان از اتاق بازرگانی کرمان خواستند طرحی تهیه کند که بر اساس آن همه نهادها برای بهبود شرایط منطقه کمک کنند. پس از مطالعات اولیه به این نتیجه رسیدیم که با توجه به تنگنای آب، کمبود زمین مناسب و مساله نگران‌کننده فرسایش خاک، بهترین گزینه، توسعه محصولات گلخانه‌ای است. مطالعه ما نشان داد هر هکتار گلخانه، برای 12 تا 16 نفر کار ایجاد می‌کند و ما فکر کردیم با راه‌اندازی پایانه صادراتی محصولات کشاورزی، دست کم برای 60 هزار نفر شغل ایجاد می‌شود. برآورد اولیه ما از سرمایه‌گذاری و راه‌اندازی این پایانه نزدیک به 10 میلیون دلار بود که 12 میلیارد تومان آن دوره می‌شد. با وجودی‌که همه نهادهای دولتی قول همکاری دادند و در عین حال که همه می‌دانستند گروهی که قصد راه اندازی پایانه را دارد، صرفا دنبال کسب منفعت نیست، اما کار آن‌طور که فکر می‌کردیم پیش نرفت:


🔹حدود یک سال‌ونیم در مسیر کرمان-تهران رفت‌وآمد داشتیم تا مجوز زمین بگیریم.
🔹پرونده دوبار به هیات دولت رفت و هر دو بار به دلیل نقص بیجا و بی‌مورد برگشت خورد.
🔹 50 هکتار زمین درخواستی به 5 هکتار تقلیل یافت.
🔹یک سال زمان صرف شد تا فقط مجوز بگیریم.
🔹در سال 1393 کار را شروع کردیم اما با تغییر قیمت دلار از هزار تومان به سه هزار و 200 تومان هزینه‌های ما دست کم سه برابر شد.
🔹با یک شرکت هلندی برای ساخت و خرید خط بسته‌بندی محصولات کشاورزی به ارزش 5/1 میلیون یورو قراردادی تنظیم کردیم.
🔹شش ماه طول کشید تا موفق شدیم از صندوق توسعه ملی، در اوایل سال 1394 اعتبار تسهیلات دریافت کنیم.
🔹 22 کانتینر ماشین‌آلات سفارش داده‌شده، اواخر بهمن سال 1396 به بندرعباس رسید.
🔹در ماه اسفند 1396 مدارک مربوط به ترخیص ماشین‌آلات را به اداره گمرک تحویل دادیم، اما در اواخر اسفند اعلام کردند که به خاطر ایام نوروز، اجازه حمل به کانتینرهای باری و کالا را نمی‌دهند.
🔹سال 1397 از سر رسید و دوباره دلار با شوک مواجه شد و به بیش از پنج هزار تومان رسید.
🔹 رونمایی از دلار 4200 تومانی، شوک بسیار بزرگی به ما وارد کرد.
🔹درهای گمرک را کاملاً بستند. خیلی دوندگی کردیم و بارها توضیح دادیم که پول همه این ماشین‌آلات از صندوق توسعه ملی پرداخت شده و همه کارهای ترخیص آن نیز به پایان رسیده، اما مسوولان گمرک می‌گفتند تنها کالاهای واردشده با دلار 4200 تومان را ترخیص خواهند کرد.
🔹بابت این بلاتکلیفی هر ماه بیش از 50 میلیون تومان به شرکت «مرسک‌لاین» جریمه پرداخت می‌کردیم.
🔹شرکت هلندی که ماشین‌آلات را ارسال کرده بود، مدام فشار می‌آورد که اتمام موعد نصب نزدیک است و از آن به بعد مسوولیتی برای خود قائل نیست.
🔹هشت ماه تمام دوندگی کردیم تا در نهایت در ماه آذر گفتند برای ترخیص ماشین‌آلات باید از نو گشایش اعتبار کنیم و فرم‌ها با اطلاعات جدید به‌روز شود.
🔹وقتی برای گشایش اعتبار مراجعه کردیم، با مشکل جدید مواجه شدیم. گفتند، محل ارزی که دریافت کردید، صندوق توسعه ملی است و در فرم‌های جدید باید عنوان شود چون سامانه با عنوان قدیمی جواب نمی‌دهد.
🔹 سه ماه دوندگی کردیم تا سرانجام در اسفند سال 1397 قبول کردند گزینه صندوق توسعه ملی را در فرم‌هایشان بگنجانند تا بتوانیم گشایش اعتبار کنیم.
🔹در اوایل سال 1398 موفق به گشایش اعتبار مجدد قانون جدید شدیم.
🔹اواخر سال 1397 و اوایل سال 1398 به خاطر مشکلات زیادی که گریبان ما را گرفت، عملاً کار متوقف شد. پشیمان شده بودیم اما کاری از دستمان بر نمی‌آمد.
🔹بعد از گشایش اعتبار و آماده شدن برای ترخیص، اعلام کردند که چهار کانتینر از 22 کانتینر موجود مربوط به دستگاه‌های «لیفتراک» است و با توجه به اینکه در داخل، کالای مشابه آن ساخته می‌شود، اجازه ترخیص نمی‌دهیم.
🔹ما همچنان ماهی 50 میلیون تومان به شرکت مرسک‌لاین جریمه پرداخت می‌کردیم و این شرکت هم فشار می‌آورد که به خاطر تحریم‌ها نمی‌تواند در آب‌های ایران بماند و باید هرچه زودتر، بار خود را خالی کنید.
🔹به خاطر تحریم‌ها مسیرهای نقل و انتقال پول هم کاملا بسته ‌شد.

☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour


ادامه در پست بعدی
جنگ شهرها


مردم ایران هم این روزها شبیه مردم ایلام در سال‌های جنگ هستند.
ایلام یکی از شهرهایی بود که از جنگ آسیب‌های زیادی دید. هواپیماهای عراقی بارها و بارها به این شهر حمله کردند و توپخانه‌های مستقر در شهرهای مرزی عراق، مدام روی این شهر گلوله می‌ریختند. دست کم در پنج دوره خاص، شدت حملات به ایلام و چند شهر دیگر به حدی بود که سازمان ملل از حکومت عراق خواست این حمله‌های وحشیانه را متوقف کند. در تاریخ جنگ تحمیلی، به این حملات که با هدف در هم شکستن روحیه مردم صورت می‌گرفت، «جنگ شهرها» می‌گویند.

در جریان این حملات، شهرهای دزفول، مسجد سلیمان، تهران، دهلران، اندیمشک، تبریز، هویزه، بانه، ایلام و سنندج بیشتر از همه آسیب دیدند که منجر به مهاجرت گسترده مردم این شهرها نیز شد. اما به نظرم زخمی که «جنگ شهرها» روی دل مردم ایلام گذاشت، با بقیه شهرها تفاوت‌های زیادی داشت. به این دلیل که مردم این شهر در طول جنگ، کمتر از دیگر شهرها مهاجرت کردند و تخریب شهرشان را به چشم دیدند.

ایلام شهری محصور در کوه‌های مرتفع است و خانه و کاشانه مردم در پایین کوه‌ها قرار دارد. اهالی شهر از بمباران و موشک‌باران به کوه‌های اطراف شهر پناه می‌بردند و از آن بالا می‌دیدند که بمب‌ها چگونه شهر و خانه‌هایشان را ویران می‌کند. تصور این‌که در ارتفاعات بنشینی و با چشم خودت ویران شدن شهرت را ببینی بسیار سخت است.
نخستین بار این داستان غم‌انگیز را دوستی شریف برایم تعریف کرد و گفت که همشهریانش که حاضر به مهاجرت نشده بودند، در دامنه کوه می‌نشستند و بمب‌ها و موشک‌های ریخته شده روی شهرشان را رصد می‌کردند.
مردم ایران هم این روزها شبیه مردم ایلام در سال‌های جنگ هستند؛ به ارتفاعات پناه برده‌اند و از آن بالا یکی یکی موشک‌ها و راکت‌ها را می‌بینند که روی خانه و کاشانه‌شان فرود می‌آید.

خرابی‌هایی که این روزها از ناحیه سیاستمداران به زندگی و کسب و کار مردم وارد می‌شود، کم از راکت‌ها و موشک‌های عراقی در «جنگ شهرها» نیست و ما هم مثل اهالی ایلام آن بالا نشسته‌ایم و خراب شدن‌ها را به چشم می‌بینیم.



☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
تولد آقای آزادی‌خواه

دیروز تولد 72 سالگی دکتر غنی‌نژاد بود. اقتصاددان آزادی‌خواهی که نقش بسیار مهمی در آشنایی نسل ما با اقتصاد آزاد دارد. غنی‌نژاد آزادانه می‌اندیشد، آزادانه زندگی می‌کند و آزادانه سخن می‌گوید.

یکی از افتخارات زندگی‌ام آشنایی با دکتر موسی‌ غنی‌نژاد و همسر گرامی‌شان، خانم مهشید معیری است. سال‌های طولانی بود که از طریق نوشته‌ها و کتاب‌ها با اندیشه دکتر غنی‌نژاد آشنا بودم. این‌روزها اما به واسطه رفت و‌‌آمدی که با ایشان دارم، مستقیم از محضرشان بهره می‌برم. دکتر غنی‌نژاد و خانم معیری بی‌نهایت دوست‌داشتنی و قابل احترامند. هر دو انسان‌های با اخلاقی هستند که عمر خود را صرف دفاع از آزادی و ترویج عقلانیت کرده‌اند.

مرحوم مهدی آگاه که ایشان هم جزو انسان‌های نیک روزگار بود، در زمره علاقه‌مندان دکتر غنی‌نژاد بودند و به خاطر دارم سال‌ها پیش به من گفتند؛ مدت‌هاست غنی‌نژاد را رصد می‌کنم و منتظرم یکجا خطا کند یا یکجا لغزشی داشته باشد اما هرگز کوچک‌ترین خطایی در اظهارات و رفتارش ندیده‌ام.

برای دکتر غنی‌نژاد عزیز و مهشید خانم گرامی، آرزوی سلامتی و عمر طولانی دارم.


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
برای کودکانی که هرگز به دنیا نمی‌آیند


🔹وقتی آوار زلزله روی سر افراد فرو می‌ریزد، یا زمانی‌که کشتی به صخره می‌خورد یا وقتی اتوبوسی چپ می‌کند، پدرها و مادرها حتی اگر خودشان آسیب دیده باشند، اولویت را به نجات کودکان می‌دهند. بعد از کودکان معمولا زنان در اولویت امداد رسانی و نجات قرار می‌گیرند و بعد شاید مردان. گروه‌های امداد نیز وقتی سر می‌رسند، ابتدا کودکان و زنان را نجات می‌دهند و بعد سراغ مردان می‌روند. تا جایی که می‌دانم، در اغلب بحران‌ها و سوانح، باور عمومی همین است؛ شاید به این دلیل که فکر می‌کنیم زنان و کودکان آسیب‌پذیرتر از مردان هستند و نجات جان‌شان در اولویت است. البته که این دلیل در جای خودش قابل احترام است اما بهتر است به گونه‌ای دیگر به موضوع نگاه کنیم؛ این‌که کودکان متعلق به آینده هستند و نجات جان‌شان در اولویت قرار دارد؛ همینطور زنان که می‌توانند آینده را بسازند. بدون کودکان آینده قابل تصور نیست و اگر قرار است خانواده‌ای در کار نباشد، مردان چرا این همه رنج را تحمل کنند؟

اما آیا ما همیشه و همه‌جا کودکان و زنان را در اولویت قرار می‌دهیم؟
🔹پنج سال پیش همین‌جا نوشتم که ما داریم حق فرزندان خود را می خوریم تا رفاه بیشتری داشته باشیم. در حالی که پدران ما بسیار کار کردند و برای فرزندان خود ثروت آفریدند و رفاه ایجاد کردند اما ما داریم برعکس عمل می‌کنیم. منابعی که در حال حاضر دولت توزیع می‌کند و ما مصرف می‌کنیم، سهم ما نیست و متعلق به نسل‌های آینده است. ما مدت‌هاست سهم خود را مصرف کرده‌ایم و امروز با میان‌داری دولت داریم دست در جیب فرزندان خود می‌کنیم.

🔹راستش این همه ماجرا نیست و فاجعه بدتر را تصمیم‌گیران کشور رقم می‌زنند. هر تصمیم آنها که تورم را افزایش می‌دهد، از سرمایه‌گذاری می‌کاهد، بیکاری را عمق می‌بخشد و منجر به فقیرتر شدن بیشتر مردم می‌شود، ظلم و ستم مضاعف در حق جوانانی است که توان تشکیل خانواده و داشتن فرزند از آنها گرفته شده است.

🔹هر سیاست غطلی که دسترسی به شغل را دشوارتر می‌کند، قیمت مسکن را بالا می‌برد و از حجم سفره‌ها می‌کاهد، ده‌ها زوج جوان را از داشتن کودک منصرف می‌کند. بنابراین هر سیاست غلط در حوزه اقتصاد، در حقیقت یک تصمیم فاجعه‌بار در زمینه جمعیت است چون می‌تواند افراد را از تشکیل خانواده یا داشتن فرزند منصرف کند یا خانواده‌های زیادی را دچار فروپاشی کند.
به این ترتیب تصمیم‌گیران کشور فقط مدیون ما و فرزندانمان نیستند؛ مدیون کودکانی که هرگز متولد نخواهند نشد نیز هستند.


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
دوستان خدا را رها نکنید

خدا رحمت کند همه درگذشتگان را؛ مرحوم پدرم همیشه تأکید داشتند که دروغ‌گو دشمن خداست و من همیشه در این فکر بودم که دروغ، چگونه آدم را مقابل خدا قرار می‌دهد. در مدرسه و مسجد و رسانه همواره در مذمت دروغ‌گویی سخن گفته می‌شود و هیچ آیین و مذهبی نیست که دروغ‌گویی را تأیید کرده باشد.

یکی دیگر از نقل‌قول‌های پر تکرار درباره دروغ، دعای معروف کوروش کبیر بود که از خدا می‌خواهد سرزمین‌اش را از دروغ و خشکسالی دور نگه دارد و من همیشه از خودم می‌پرسیدم دروغ چه ربطی به خشکسالی دارد؟

خشکسالی باعث خشکیدن چشمه‌ها و رودها می‌شود، گیاهان و درختان را از بین می‌برد و حیات را از زندگی انسان دور می‌کند اما دروغ چه می‌کند که بزرگان این سرزمین آن را هم‌سنگ خشکسالی دانسته‌اند؟
دروغ پایه و اساس ناپاكي‌هاست، کار خشکسالی خشکاندن حیات است و کار دروغ، رویاندن پلیدی‌ها. خشکسالی هرآن‌چه خوبی است را می‌خشکاند و دروغ، بذر بي اعتمادي‌ می‌کارد. اما با وجود این همه توصیه اخلاقی، چرا دروغ همچنان میان مردم شایع است و افراد از آن پرهیز نمی‌کنند؟

اغلب آدم‌ها انتظار دروغ شنیدن ندارند و فکر می‌کنند، فرد دروغ‌گو حقیقت را می‌گوید اما دروغ، ادعای نادرستی است که جای حقیقت را می‌گیرد و فرقی نمی‌کند درباره چه چیز یا چه کسی باشد.دروغ‌ها گاهی جهت سود و زیان را عوض می‌کنند یا جای حق و باطل را تغییر می‌دهند. اما دروغ‌هایی هم هستند که نه به کسی زیان می‌رسانند و نه جای حق و باطل را عوض می‌کنند، دروغ‌هایی که آدم‌ها درباره وضعیت خود یا دارایی‌های خود می‌گویند، از این جنس به شمار می‌روند. مثلا برخی تحقیقات نشان داده که مردان درباره خود دروغ می‌گویند تا دیگران را تحت‌تأثیر توانایی‌های نداشته خود قرار دهند؛ در حالی که زنان بیشتر درباره وضعیت خود دروغ می‌گویند چون دوست دارند ديده شوند.

گاهی آدم‌ها دروغ می‌گویند تا موضوعی را به سود خود تغییر دهند اما گاهی دروغ می‌گویند تا مثلا به دیگران نفع برسانند. در هر صورت ما دروغ می‌گوییم چون فكر ميكنيم كه از این کار نفع می‌بریم حال آنکه در گذر زمان هيچ دروغي نيست كه برملا نشود و نتيجه‌ای جز بی‌اعتمادي به همراه نداشته باشد.
برخی دروغگویی را محصول بی‌ثباتی سیاسی، نابرابری و استبدادزدگی تاریخی جامعه ایران می‌دانند. برخی هم معتقدند دروغ‌گویی یک رفتار روانی است و مغز انسان از دید تکاملی ترجیح می‌دهد راست بگوید اما در شرایط اجتماعی و روانی خاص، ناچار به دروغ‌گویی می‌شود.

اقتصاددانان هم معتقدند در صورتی که هزینه اقتصادی رفتار درست بالا باشد، افراد از انجام آن سر باز می‌زنند. بنابراین در جامعه‌ای که هزینه راست گفتن از هزینه دروغ گفتن بیشتر باشد اکثریت مردم دروغ‌گو می‌شوند.

اما تکلیف ما چیست؟ قطعا هیچ‌چیز بهتر از راست‌گویی نیست حتی اگر زیان کوتاه‌مدت داشته‌باشد. افرادی که به راست‌گویی بها می‌دهند، گزینه‌های خوبی برای دوستی هستند؛ رهایشان نکنید.


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
اتاق ایران و چالش‌های پیش‌رو


🔹 دولت سیزدهم زمانی روی کار آمد که اقتصاد کشور با مجموعه‌ای از ابرچالش‌ها مواجه بود. سه سال قبل از روی کار آمدن این دولت، معادلات اقتصاد ایران به واسطه خروج یک‌جانبه آمریکا از برجام به‌هم ریخت و دستاوردهایی که به واسطه دیپلماسی به‌دست آمده بود، به یکباره از دست رفت. در نتیجه زمانی که دولت سیزدهم عهده‌دار کشور شد، مشکلات زیادی برای اداره اقتصاد کشور پیش‌روی خود دید که در کمتر کشوری به‌صورت همزمان رخ داده است.

🔹 دولت سیزدهم که پشتیبانی و اعتماد کانون‌های اصلی قدرت را با خود داشته و دارد، در‌حالی‌که می‌توانست از طریق دیپلماسی و احیای مذاکرات، به اقتصاد کشور جانی تازه بخشد، بر اساس باورهایی که داشت مسیری متفاوت را در پیش گرفت. مقامات دولت بارها اعلام کردند که مسیر اقتصاد را از دیپلماسی جدا نگه می‌دارند و نمی‌گذارند فرآیند مذاکره با غرب روی اقتصاد کشور اثرگذار باشد. متاسفانه این راهبرد تا امروز نتیجه چندانی نداشته ولی اوضاع اقتصادی کشور پیچیده‌تر و بحرانی‌تر شده است. در این مدت اقتصاددانان به کرات گفته‌اند که ده‌ها تصمیم بانک‌ مرکزی برای جلوگیری از شوک‌های اقتصادی نمی‌تواند به اندازه یک تصمیم وزارت امور‌خارجه برای بهبود اقتصاد مفید باشد و امروز که دولت سیزدهم مذاکرات مفیدی با کشورهای منطقه و به‌ویژه عربستان سعودی داشته است، می‌توانیم صحت این ادعا را تایید کنیم.

🔹 اکنون دو سال از انتخاب سیدابراهیم رئیسی به‌عنوان هشتمین رئیس‌جمهوری اسلامی می‌گذرد و دولت به اندازه کافی، آمال و آرزوهای سیاسی و اقتصادی خود را به آزمون و خطا گذاشته است. همه آنها که دستی بر آتش سیاست و اقتصاد دارند، می‌دانند که سیاستگذاری اقتصادی برای عبور از وضع موجود، شرط لازم است؛ اما شرط کافی نیست. شرط کافی برای پایان دادن به این وضعیت، «اراده سیاسی» است. حال که رابطه با کشورهای عربی همسایه با وجود همه تنش‌هایی که در سال‌های گذشته شاهد بوده‌ایم با اراده سیاسی حل شده، این انتظار در فعالان اقتصادی جان گرفته است که با همان اراده سیاسی، گره از دیگر مشکلات پیش روی فعالان اقتصادی گشوده شود.

🔹 اگر چنین شرایطی مهیا شود، به‌طور قطع اتاق بازرگانی تازه‌نفس می‌تواند کمک بزرگی برای تنش‌زدایی و تحکیم روابط اقتصادی با کشورهایی باشد که تا دیروز در زمره دشمنان ما به‌حساب می‌آمدند. خوشبختانه انتخاب رئیس و هیأت‌رئیسه جدید برای اتاق ایران با گشایش‌های مثبت در دیپلماسی همزمان شده و ظرفیت جدیدی ایجاد کرده است که اگر به درستی به‌کار گرفته شود، می‌تواند برای کشور منشأ خیر فراوان باشد. برای اینکه از چنین ظرفیتی به درستی استفاده شود، بخش خصوصی و دولت باید همگرایی بیشتری داشته باشند. به‌طور مشخص این همگرایی می‌تواند زمینه‌ساز بهبود فضای کسب‌وکارها، هموار کردن مسیر صادرات و گشودن بند و بست‌های رشد اقتصادی کشور باشد. با این شرایط به گمانم در حال حاضر هیچ ماموریتی برای اتاق ایران مهم‌تر از احیای دیپلماسی اقتصادی برای دست‌یافتن به رشد اقتصادی نیست.
🔹 تورم فزاینده باعث شده است تقاضای داخلی به میزان زیادی کاهش پیدا کند، تنها راه تحریک تقاضا- به‌گونه‌ای‌که چرخ کارخانه‌ها دوباره به کار افتد- تسهیل تجارت خارجی و تکیه بر تقاضای خارجی یعنی روآوردن به صادرات است. اگر می‌خواهیم در صادرات موفق شویم و می‌خواهیم اقتصادی درون‌زا و برون‌نگر داشته باشیم باید روابط خود را با کشورهای منطقه بازسازی کنیم. متاسفانه تورم، اقتصاد ایران را به کارخانه تولید نابرابری تبدیل کرده و هر روز سفره مردم را کوچک‌تر می‌کند. به‌طور قطع دولت سیزدهم علاقه ندارد نام خود را با شکستن رکوردهای بی‌سابقه در رکود و تورم در تاریخ اقتصاد کشور ثبت کند. تردیدی نیست که دولت باید تلاش کند تا در دو سال آینده، روابط تخریب‌شده ایران را با جامعه جهانی بهبود بخشد که در این صورت می‌شود از ظرفیت‌های عظیم بخش خصوصی برای مذاکره و رایزنی بهره برد.

🔹موضوع دیگری که اتاق باید جدی‌تر از گذشته در دستور کار قرار دهد، تقویت نوآوری و کمک به تسهیل فعالیت استارت‌آپ‌ها و بنگاه‌های نوظهور است. در ماه‌های گذشته فیلترینگ و محدودیت‌های بی‌سابقه اینترنت، شوک بزرگی به بنگاه‌های فعال در این حوزه وارد آورد اما تشکل‌های بخش خصوصی آن‌طور که شایسته بود، به دفاع از این بخش برنخاستند. اتاق ایران تنها نماینده بخش سنتی اقتصاد کشور نیست و باید مدافع بخش‌های نوآور و تازه‌تاسیس هم باشد.

🔹 در انتها ضمن آرزوی موفقیت برای هیات‌رئیسه جدید، توصیه جدی به دوستانم این است که در مسیر پیش‌رو وارد مناسبات ناسالم نشوند و هرگز بر اصول علم اقتصاد چشم نبندند و مدافع سیاست‌هایی باشند که تضمین‌کننده فعالیت سالم و رشد اقتصاد کشور است.

سرمقاله امروز دنیای اقتصاد


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
به همین سادگی

هر روز در رسانه‌ها اخبار حذف آدم‌ها از نظام اداری و نظام تصمیم‌گیری را مشاهده می‌کنیم. فکر نمی‌کنم هیچ ساختار سیاسی به اندازه حکومت ایران، نیروهای اثرگذارش را حذف یا زمینه مهاجرت آنها را فراهم کرده باشد.

فکرش را بکنید؛ «بچه‌های مردم» که اغلب تحصیلکرده و پر تلاشند، هرگز قادر به ایجاد کسب و کار برای خود نمی‌شوند و راهی به نظام اداری و ساختار تصمیم‌گیری پیدا نمی‌کنند. اگر احیانا اشتباهی صورت گرفت و شمار اندکی از آنها موفق شدند کسب و کاری دست و پا کنند، از چرخه اقتصادی کشور کنار گذاشته می‌شوند و به جای آنها آقازاده‌ها و اقوام و خویشان سیاستمداران رشته کار را در دست می‌گیرند.

انگار عده‌ای کشور را «تیول» خود می‌دانند که به خود حق خود می‌دهند هرکاری دل‌شان می‌خواهد انجام دهند. این برخوردها در نهایت منجر به ناامیدی و سرخوردگی جوانان می‌شود که یا مهاجرت آنها را در پی دارد یا آنها را گوشه‌گیر و عزلت نشین می‌کند.

همین یکی دو روز گذشته، حجم وسیعی از اخبار به حذف سرمایه‌های انسانی کشور اختصاص داده شده است. چند روزنامه ظرف دو روز گذشته در صفحه اول خود از پایان همکاری عادل فردوسی‌پور با صدا و سیما خبر داده‌اند. چند پایگاه خبری نوشته‌اند که خانم هنگامه قاضیانی پس از حواشی زیادی که برایش به وجود آورده‌اند، برای همیشه از بازیگری خداحافظی کرده‌است. چند روز پیش حتی اجازه ندادند وریا غفوری از فوتبال خداحافظی کند.
در مقابل، رسانه‌ها تصویر مدیرعامل یک سازمان بزرگ را منتشر کرده‌اند که برای همسرش حکم مدیرکلی امضا می‌کند. یا در خبرها می‌خوانیم که پسر جوان یک سردار نظامی عضو هیأت مدیره یک شرکت بزرگ فولادسازی می‌شود. آن‌طرف می‌شنویم که یک مدیرکل راه و شهرسازی پسرش را در یک شرکت زیر مجموعه دولت استخدام کرده و در پاسخ به پرسشی درباره استخدام پسرش در یکی از شرکت‌های زیر مجموعه دولت، خطاب به خبرنگار می‌گوید: «از لج تو هم شده، پسرم را جای بهتر هم می‌برم».

تازه این‌ها قسمت روشن ماجراست که خبرنگاران موفق شده‌اند کشف کنند اگر نه آقازاده‌های زیادی هستند که سکان بخش‌های تاریک اقتصاد را در دست گرفته‌اند و تا امروز کسی متوجه حضور آنها نشده و باز هم نخواهد شد.
آنها که به هر دلیلی نخبگان را از نظام اداری حذف می‌کنند یا مانع کسب و کار و فعالیت افراد می‌شوند، به کشور خیانت می‌کنند و به نظام تصمیم‌گیری کشور لطمه جدی می‌زنند.
در علم اقتصاد از «موجودی سرمایه» که لازمه رشد اقتصادی پایدار است، زیاد سخن گفته می‌شود. موجودی سرمایه را می‌توان مجموع ارزش ساختمان و تاسیسات و ماشین‌آلات و تجهیزاتی دانست که در فرآیند تولید نقش داشته و مورد استفاده قرار می‌گیرند. در دنیای کسب‌وکار مدرن که محیطی پویا و رقابتی است، داشتن نیروی انسانی توانمند یکی از بزرگ‌ترین مزیت‏ها محسوب می‏شود. اگر این تعریف را مبنا قرار دهیم، متوجه می‌شویم در چند دهه گذشته در کشور ما برخورد نیروی سیاسی با نیروی انسانی هیچ‌گاه متناسب با این تعریف نبوده است. در نتیجه نظام اداری و ساختار تصمیم‌گیری در کشور از نیروهای خلاق تهی شده است.
در نهایت این‌که برخورد نامناسب حکومت با سرمایه انسانی یک بعد ماجراست اما تراژدی جایی اتفاق می‌افتد که سیاستمداران به جای نخبه‌گرایی به «نوچه‌پروری» و «حامی‌پروری» رو می‌آورند و ضمن این‌که فرهنگ «چاپلوسی» را فراگیر می‌کنند، منابع کشور را صرف آنها می‌کنند و به جای بهره‌گیری از نیروی انسانی کارآمد به استخدام نیروهای ناکارآمد و حامیان ابله رو می‌آورند و به همین سادگی پایه‌های نظام اداری و تصمیم‌گیری کشور را سست می‌کنند.



☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
آیا سال 1402 برای پسته سال خوبی است؟

🔹 پسته ایران از سال 1397 به این سو روزهای خوبی را پشت سر نگذاشته؛ نه محصول خوبی داشته‌ایم و نه صادرات‌مان خوب بوده. مصرف داخلی هم به طور مداوم کاهش یافته است اما شاید سال 1402 سالی متفاوت باشد.
در پنج سال گذشته حداکثر محصول برداشت شده در کشور 150 هزار‌ تن بوده اما گاهی برداشت محصول به 40 تا 50 هزار تن نیز رسیده که عدد پایینی است.

🔹 اما خبر خوب این است که امسال محصول خوبی داریم.
هرچند انجمن ملی پسته هنوز نتیجه برآوردهایش را اعلام نکرده اما احتمالا امسال بیش از 200 هزار تن پسته برداشت خواهد شد.
بر اساس پیش‌بینی‌ اتحادیه جهانی خشکبار، امسال بیش از یک میلیون و 20 هزار تن پسته در جهان برداشت می‌شود. سهم آمریکا حدود 600 هزار تن است. ایران 200 هزار تن محصول خواهد داشت و دیگر کشورها از جمله ترکیه، سوریه و اسپانیا حدود ٢٢٠ هزار تن برداشت می‌کنند. ظاهرا 200 هزار تن محصول از سال گذشته باقی مانده که در مجموع، کل پسته امسال حدود یک میلیون و 220 هزار تن خواهد بود.

🔹 حال که ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به دست هم داده‌اند تا ایران پسته بیشتری داشته باشد، آیادر صادرات هم شرايط بهتر خواهد بود؟
به گمانم نه؛ چون شرایط برای حضور در بازارهای جهانی از همیشه سخت‌تر است.
در حال حاضر صنعت پسته ایران چندتهدید بزرگ پیش‌ رو دارد:
تهدید اول مربوط به بخش کشاورزی این صنعت است که به خاطر ساختار خرده‌مالکی، از بهره‌وری پایین رنج می‌برد، در نتیجه راندمان تولید پسته در هکتار در کشور ما پایین است. آب همیشه از مشکلات اساسی ما بوده و در سال‌های گذشته، فرو‌نشست زمین هم به آن اضافه شده است. در فرآوری پسته، شرایط بهتری داریم؛ ماشین آلاتی که در این صنعت به کار رفته، تقریبا به روز و مدرن است.

🔹 اما خبر بد اینکه در صادرات، مشکلات نگران‌کننده‌ای داریم.
از یک سو قیمت تمام شده محصول ما از قیمت تمام شده محصول آمریکا بسیار بالاتر است و از سوی دیگر، تحریم هستیم اما آنها دست بالاتر را دارند و آزادانه تجارت می‌کنند و بازارهای ما را تحت کنترل خود می‌گیرند.
تحریم‌ها مشکلات زیادی برای صادرکنندگان ایجاد کرده و رسما تجار ایرانی را به حاشیه رانده است. به سختی مذاکره می‌کنیم، به سختی می‌فروشیم و به سختی ارز ناشی از صادرات را به کشور باز می‌گردانیم. اعتباری برایمان نمانده و کسی برای تجارت با ما ریسک نمی‌کند. در چنین شرایطی، سیاستگذار هم هرجا که بتواند ضربه مهلکی وارد می‌آورد. این ضربه یا به صورت مستقیم از طریق سیاستگذاری، به سوی صادرکننده حواله می‌شود یا به صورت غیر مستقیم و از طریق شوک‌های اقتصادی وارد می‌آید. در نتیجه صادر کننده ایرانی در بازارهای جهانی باید در جنگی نابرابر شرکت کند و در داخل هم به خاطر نوسان‌ نرخ ارز و تغییرات مکرر سیاست‌ها و قوانین و بی‌ثباتی اقتصادکلان قادر به برنامه‌ریزی نیست و در نتیجه روز به روز اثرگذاری‌اش کمتر و بنیه‌اش ضعیف‌تر می‌شود.
در کنار این مشکلات، آلودگی به سموم هم خطری جدی برای پسته ایران است.

🔹 قانون جدیدی تحت عنوان پروتکل 67 قرار است در اتحادیه اروپا اجرایی شود که بر اساس آن، اگر باقيمانده سموم محصولات کشاورزی بیش از حد استاندارد این اتحادیه باشد، مرجوعی در کار نخواهد بود و تنها راه، معدوم کردن محصولات است. ظاهرا اتحادیه اروپا به این جمع‌بندی رسیده که اگرچه هنوز مشكل افلاتوكسين بطور كامل حل نشده اماقابل مدیریت است چون با «سورت» مجدد می‌توان درصد آن را به حد مجاز رساند اما برای باقيمانده سموم راهی وجود ندارد و تنها راه، معدوم کردن محصولات است. اتحاديه اروپا هم به خاطر درصد بالای محموله‌های برگشتی به دليل آلودگی افلاتوكسين به ايران تذكر جدی داده و هم اجرای پروتكل جديد در مورد باقيمانده سموم را با جدیت دنبال می‌كند. بدون شک اجرای این استانداردها برای پسته ایران مشکلات جدی ایجاد کرده و بازارهای باقی‌مانده را از ما می‌گیرد.

🔹 به این ترتیب با وجود افزایش قابل توجه میزان تولید، سال 1402 برای صادركنندگان پسته ایران سال دشواری خواهد بود. چون افزایش محصول پسته، به اندازه‌ای نیست که بنیه مالی تضعیف شده کشاورزان و باغ‌داران را تقویت کند و زیان مالی صادرکندگان را بهبود بخشد.

🔹 در نتیجه انتظار از سیاستگذار این است که با تغییر مداوم رویه‌ها و قوانین، آینده را غیر‌قابل پیش‌بینی نکند و ثبات را به اقتصاد بازگرداند. مهم است به گونه‌ای سیاستگذاری شود که هم هدف سیاستگذار در زمینه بازگشت ارز به کشور محقق شود و هم صادر‌کننده واقعی بتواند مأموریت‌اش را به درستی انجام دهد.


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
گمشده‌ای به نام مهربانی

حلقه گم‌شده این‌روزهای ما، مهربانی‌ است. وقتی فکر می‌کنم می‌بینم مهربانی‌های کوچک، توی اتاق‌های قدیمی و پشت دیوارهای مخروبه و زیر بلوک‌های سیمانی مدفون شده و انگار هیچ‌کس به آن دسترسی ندارد.
انگار مهربانی، با شکل جدید شهرها و خانه‌ها بیگانه است یا از دیوارهای بدون پیچک بدش می‌آید. یا می‌ترسد از درهای کنترل‌دار وارد شود.

یادش به خیر. در مدرسه، مهربانی را تکه‌تکه می‌کردیم و با هم می‌خوردیم. گاهی مهربانی دستی می‌شد و سرمان را نوازش می‌کرد. گاهی به شکل کشمش، گاهی به شکل پسته و گاهی به شکل بادام. دبستان كه می‌رفتم مادرم مهربانی را در جیب هایم می‌ریخت. مهربانی گاهی شور بود، گاهی شیرین و گاهی با تکه نخی زیر دندان جویده می‌شد. مهربانی گاهی نان تازه‌ای بود که همسایه به مادرم می‌داد. گاهی یک گاز از ساندویچ برادر بود و گاهی می‌گفتند اگر دست همکلاسی زمین خورده‌ات را بگیری و از زمین بلندش کنی مهربانی كرده‌ای. مهربانی آن‌روزها شبیه كمك كردن به كوچك‌ترها بود، برای سوار شدن به سرويس مدرسه و گاهی كيف سنگين همكلاسی را به دوش كشيدن.

معلممان می‌گفت مهربانی، گاهی قرض دادن کتاب به همکلاسی است. پدرم می‌گفت مهربانی یعنی کمک کردن به پیرزن همسایه و خواهرم اگر می‌خواست مهربانی کند، تکه‌ای از پرتقال پوست کرده‌اش را به من هم می‌داد.
یادش به خیر. بلوتوث نبود که مهربانی را گوشی به گوشی منتقل کنیم اما حرف‌های خوب، گوش به گوش می‌رسید. ایمیل نبود که مهربانی را به فامیل دورمان برساند اما نامه بود و از همه مهم‌تر، دستی که به قلم برود و پاکتی که به مقصد برسد. یادش به خیر، تلگرام نبود اما شب نشینی بود. اینستاگرام نبود اما آلبوم‌های خانوادگی بود. واتس‌اپ نبود اما محبت‌های یواشکی بود. عشق‌های دزدکی و نگاه‌های تصادفی. مهربانی آن روزها رابطه بود. رسیدن دست به دست. رسیدن بو به بینی. تپش قلب و حس خوشایند عشق.
مهربانی اما اين‌روزها رفته و عشق را هم با خودش برده. در خيابان خيس نشانی از مهربانی نيست. در چهار راه ازدحام گم شده و می‌گويند با كاميون ضايعات ساختمان از شهر خارج شده‌است. عده ای هم می‌گويند مهربانی نرفته؛ همين جاست. پشت ديوارهای گلی، زير آوار خاطرات.

کاش می‌شد مهربانی را دوباره دعوت كرد. سر ميز شام. پشت دكه بانك. روي صندلی عقب تاكسی. كاش می‌شد مهربانی را از زیر این همه آوار بیرون کشید. می‌شود آیا؟


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
نشانه‌هایی از نفوذ اندیشه چپ به قانون اساسی

بحث‌هایی که درباره نفوذ اندیشه چپ به اصول اقتصادی قانون اساسی مطرح شده، دریچه‌ای جدید برای بحث و گفت‌و‌گو پیرامون «ریشه‌های وضع موجود» گشوده است. به طور مشخص درباره دو اصل 43 و 44 قانون اساسی زیاد اظهار نظر می‌شود؛ عده‌ای معتقدند این دو اصل باعث شده‌اند اقتصاد‌‌‌ ایران دولتی و ناکارآمد شود اما عده‌ای هم اصولا قائل به سوسیالیستی بودن اصل 43 قانون اساسی نیستند و درباره اصل 44 هم معتقدند سیاست‌هایی که از سوی رهبری ابلاغ شد، درجه سوسیالیستی بودن این اصل را کاهش داد.

اصل 43 چه می‌گوید؟
اصل 43 قانون اساسی، تامین نیازهای اساسی شامل مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و امکانات لازم برای تشکیل خانواده برای همه را بر عهده دولت می‌گذارد.
مشکل اصلی همین‌جاست که دولت وظیفه خود می‌داند کالاهایی را برای جامعه تأمین کند که در خیلی از کشورها، خود مردم برای خود تأمین می‌کنند. کالاهایی مثل خوراک و پوشاک و مسکن در زمره «کالاهای خصوصی» هستند و صحیح نیست که حکومت‌ها وعده تأمین آن را بدهند چون هیچ حکومتی قادر به تأمین کالای خصوصی نیست. به واسطه همین اصل 43 است که دولت‌ها حتی کالاهای خصوصی را «کالای عمومی» می‌پندارند و تأمین آن را وظیفه خود می‌دانند. اما کالای عمومی چیست و چرا مداخله دولت در عرضه کالای خصوصی زیان‌بار است؟ کالای عمومی کالایی است که همه از مصرف آن منتفع می‌شوند و نمی‌توان مصرف آن را به افرادی خاص محدود کرد. مهم‌ترین کالای عمومی، امنیت و حقوق مالکیت است اما می‌توان از زیرساخت‌ها، آموزش و پرورش، بهداشت، هوای پاک، صلح، دیپلماسی، سیاستگذاری صحیح اقتصادی و... به عنوان مصادیق کالای عمومی یاد کرد که به نوعی دولت وظیفه تهیه آنها را بر عهده دارد.
در مقابل، کالای خصوصی کالایی است که اگر به فردی تعلق گیرد دیگران از استفاده از آن محروم می‌شوند. مثلاً زیرساخت جاده و راه، کالای عمومی محسوب می‌شود و معمولاً عرضه آن بر عهده دولت است اما اتوبوس و خودرو کالای خصوصی است. بهداشت کالای عمومی است اما درمان کالای خصوصی است.
با این مرزبندی ما دو نوع زندگی داریم. زندگی عمومی و زندگی خصوصی. در زندگی عمومی از کالاهای عمومی مثل چراغ راهنما، بهداشت عمومی، علائم راهنمایی و رانندگی، آسفالت خیابان، روشنایی معابر و... استفاده می‌کنیم تا کار کنیم و درآمدی به دست آوریم و به وسیله آن بتوانیم برای زندگی خصوصی خود کالای مورد نیاز را تهیه کنیم.
اما از آنجا که نهاد دولت در ایران مداخله‌گر است، خود را متولی تهیه و توزیع همه نوع کالا می‌داند و بنابراین از مسوولیت تامین روشنایی شب و احداث دستشویی بین‌راهی تا تهیه و توزیع گوجه و خیار را بر عهده می‌گیرد. اما در هیچ‌کدام توفیقی به دست نمی‌آورد. چون اصولاً تامین این همه کالا برای میلیون‌ها آدم نه ممکن و نه عاقلانه است.

در حال حاضر خیلی از کشورها برای ایجاد رفاه سراغ تامین کالای عمومی می‌روند، چراکه فراهم آوردن کالای خصوصی مثل غذا و پوشاک که آحاد جامعه از آن راضی باشند اصولاً کاری غیرممکن است اما دولت می‌تواند کاری کند که امنیت، آموزش، بهداشت، آب آشامیدنی و... برای همه فراهم باشد.
اصولاً اقتصادی درست کار می‌کند که مناسباتش مبتنی بر بازار آزاد تنظیم شود و بخش خصوصی و کارآفرینان هم در آن انگیزه لازم برای تولید و عرضه کالای خصوصی را داشته باشند. اما در کشور ما هم دولت و هم نهادهای حاکمیتی بنگاهداری می‌کنند و در عین حال دولت به شدت در اقتصاد مداخله می‌کند و این نارسایی‌ها باعث می‌شود انگیزه فعالیت از بخش خصوصی گرفته شود.

اصل 44 قانون اساسی چه می‌گوید؟
مطابق اصل 44 قانون اساسی، نظام اقتصادی کشور بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی استوار است. این اصل همه بخش‏های مهم، اساسی و زیربنایی اقتصاد کشور را در اختیار دولت قرار داده و نقش بخش خصوصی را تنها در تکمیل فعالیت‏های اقتصادی دولتی و تعاونی تعریف کرده است. یعنی در قانون اساسی، شأن بخش خصوصی در حد پیمانکار و مقاطعه کار در نظر گرفته شده است.
در اوایل دهه 1380 مجمع تشخیص مصلحت نظام تلاش کرد تعریفی جدید از اصل 44 ارائه کند که با موافقت رهبری مواجه شد و ایشان مصوبه‌ای در همین زمینه ابلاغ کردند. هدف این بود که بخش خصوصی از زیر سایه دو بخش دیگر خارج شود اما متأسفانه دولت‌ها ابلاغیه اصل 44 را منحرف کردند و خروجی ابلاغیه، قدرت گرفتن بخش جدیدی در اقتصاد ایران شد که به آن «شبه دولتی» و «خصولتی» می‌گویند.

بنابراین خوب است تعارف را کنار بگذاریم و درباره بدیهیات بحث نکنیم؛ قانون اساسی ما تحت تأثیر اندیشه چپ قرار دارد و منویات این قانون اجازه نمی‌دهد بخش خصوصی موتور محرک توسعه کشور قرار گیرد.



☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
درباره پلمب واحدهای صنفی


همیشه کار کردن در ایران دشوار بوده اما کسب و کارها اعم از خرد و کلان، در شش سال گذشته گرفتار انواع مشکلات شده‌اند و ضمن این‌که روز به روز ضعیف‌تر می‌شوند، چشم‌انداز روشنی پیش روی خود نمی‌بینند.
در چنین شرایطی، تنش‌ها و نااطمینانی‌های داخلی هم به زمین کسب و کارها کشیده شده‌اند و در عین حال از ناحیه بی‌ثباتی اقتصاد کلان، رکود و تورم نیز از میزان مصرف کاسته و خلاصه این‌که کسب و کارها در شرایطی قرار دارند که از همه نظر در چند دهه گذشته بی‌سابقه است.

فشار سنگینی که این روزها به کسبه و بازاریان وارد آمده به حدی است که خیلی از آنها ناچار شده‌اند کسب و کار خود را رها کنند. به تعبیری، این فشارها حتی از زمان جنگ هم شدیدتر است. در چنین فضایی کار کردن بسیار مشکل است.
در کنار این همه گرفتاری‌ها تنش شدید درباره پوشش خانم‌ها نیز به زمین کسب و کارها کشیده شده و هرکس بدون توجه به مقام و مسوولیتی که دارد به خود اجازه می‌دهد کسب و کارهای مردم را تعطیل کند. ظاهرا برخی از مقامات فکر می‌کنند مغازه‌دار و تاجر و سرمایه‌گذار هم کارمند دولت هستند که هر چه بگویند باید عمل شود.

سوالم از آقایان این است که تا امروز یک سوپر مارکت کوچک را اداره کرده‌اید؟ تا امروز پشت دخلی نشسته‌اید؟ می‌دانید این روزها که اقتصاد از بی‌ثباتی رنج می‌برد و جامعه مستعد تنش‌های تازه است، اداره یک فروشگاه کوچک چقدر سخت است؟ می‌دانید تأمین سرمایه برای یک کارگاه کوچک چقدر سخت است؟ چطور به خودتان اجازه می‌دهید کسب و کار مردم را تعطیل کنید؟


اگر با وجود اتفاقات تأسف‌بار و پر هزینه‌ای که سال گذشته رخ داد، همچنان اصرار دارید که خانم‌ها مطابق میل شما لباس بپوشند، چرا از کسبه می‌خواهید دستورات شما را اجرا کنند؟ این بازی برای کسب و کارها دو سر باخت است؛ اگر به حرف حکومت گوش کند و تذکر حجاب بدهد، مردم تحریمش می‌کنند و اگر بگوید به من ربطی ندارد، حکومت تعطیلش می‌کند. این یک بازی غیر منصفانه است که در هر شکل، اهالی کسب و کار بازنده آن خواهند بود.

گذشته از همه این‌ها، پلمب واحدهای صنفی به خاطر حجاب، مغایر با قانون اساسی است.
اصل چهل و ششم قانون اساسی می‌گوید هیچکس نمی‌تواند امکان کسب و کار را از‌ دیگری سلب کند. شما اگر با پوشش فردی مشکل دارید، قانونی تصویب کنید و مجریان را موظف کنید که آن را اجرا کنند. یا قانون اساسی را تغییر دهید. این که امام جمعه‌ای رأسا دستور به تعطیلی فروشگاه‌ها بدهد، نه تنها خلاف قانون است که فلسفه وجودی قوه قضائیه و نیروی انتظامی را هم زیر سوال می‌برد.

نکته تأسف‌بار این است که در چند دهه گذشته، بازاریان اگر مشکلی پیدا می‌کردند، برای حل مسأله خدمت علما و روحانیون معظم می‌رسیدند، چه اتفاقی رخ داده که روحانیون برای تنبیه و تعزیر بازاریان به مجمتع‌های تجاری می‌روند و حکم تعطیلی کسب و کارها را می‌دهند؟

امیدوارم ساختار سیاسی متوجه وخامت اوضاع شود و در منازعات خود با بخش‌هایی از جامعه، پای کسب و کارها را به میان نکشد.

چرا باید فروشگاه‌ها یا رستوران‌ها را به خاطر پوشش خانم‌ها تعطیل کنند؟ آیا قانونی وجود دارد که چنین اجازه‌ای بدهد؟

☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
دفن شدن زیر زمین


یکی دو ماه پس از اعتراض‌های اجتماعی سال 1401 با یکی از دوستان بحثی مفصل درباره آینده جامعه و اقتصاد ایران داشتیم. آن روز تلقی ما این بود که بخش کوچکی از سیاستمداران که فرمان قدرت را در اختیار دارند، هرگز حاضر نمی‌شوند پیام تحولات جامعه را بشنوند. پیش‌بینی این بود که با این روند، به احتمال زیاد بخش بزرگی از جامعه که در چند دهه گذشته انتخاب‌ها و کنش‌هایش سیاسی نبوده، به سمت سرخوردگی بیشتر می‌رود و امورات خود را جدا از دستورات رسمی و بایسته‌های سیاسی پیش می‌برد.

اساتید سرشناس در این زمینه پیش‌بینی‌های دقیقی داشتند. ابراهیم فیاض احتمال افزایش خودکشی را پیش‌بینی کرد، علینقی مشایخی تشدید مهاجرت و مسعود نیلی سرخوردگی جوانان را متحمل دانستند و محمدمهدی بهکیش از احتمال زیرزمینی شدن سیاست سخن گفت. محمد فاضلی و عباس عبدی هم درباره تشدید شکاف میان حاکمیت و مردم ابراز نگرانی کردند.
اکنون به نظر می‌رسد همه آن پیش‌بینی‌ها به شکلی در حال محقق شدن است. جوانان سرخورده، ناامید و بی‌انگیزه شده‌اند، مهاجرت به اوج رسیده، پیرمردها دوست دارند زودتر از دنیا بروند و جوانان سرخورده، ناامید از اصلاح و ترمیم خرابی‌ها، مسیر خود را از سیاست‌های رسمی جدا کرده‌اند.

این روزها آن‌چه در خیابان‌های رسمی می‌بینیم در کوچه‌های غیر رسمی مشاهده نمی‌کنیم. همان‌ها که در محیط‌های رسمی، مبادی برخی آداب و بایسته‌های سیاسی و مذهبی هستند، در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها، زندگی دیگری دارند و به شکلی دیگر سخن می‌گویند.
قبلا آدم‌ها دو نوع زندگی داشتند که یکی رسمی بود و دیگری غیر رسمی. یعنی در محیط‌های رسمی و اداری سعی می‌کردند حداقل استانداردهای حکومتی را رعایت کنند اما در زندگی شخصی، رویه‌های مورد علاقه خود را دنبال می‌کردند. یعنی زندگی روز و شب‌شان کاملا متفاوت بود.
این رویه چند دهه ادامه داشت اما امروز مخفی‌کاری‌های فردی به مخفی‌کاری‌های جمعی تبدیل شده است. یعنی اگر تا دیروز آدم‌ها زندگی شخصی خود را از چشمان حکومت دور نگه می‌داشتند، امروز فعالیت‌های گروهی و اجتماعی خود را از چشم حکومت دور نگه می‌دارند.
نمونه این اتفاق را در موسیقی به وضوح مشاهده می‌کنیم. محدودیت‌های زیاد باعث شکل‌گیری موسیقی زیرزمینی شد و آثار تولید شده به طرق مختلف به گوش مردم رسید. بعدها جوانانی که سال‌ها در بازار غیر رسمی فعالیت می‌کردند، ویدئوها و کلیپ‌های زیادی در داخل کشور تولید کردند که از طریق ده‌ها شبکه ماهواره‌ای پخش شد. وزارت ارشاد که حیطه نظارت خود را هر روز محدود می‌دید، به دادن مجوز رسمی برای انتشار آلبوم و برگزاری کنسرت بسنده کرد اما همین محدودیت هم دیگر کاربرد ندارد و این روزها در اغلب ساختمان‌های بزرگ که سالن اجتماعات دارند، کنسرت‌هایی برگزار می‌شود که دور از چشم ناظران ارشاد است. بنابراین امروز دیگر کاری از دست سیاستگذار این حوزه برنمی‌آید و جوانان علاقه‌مند هم، زیر زمین بازاری تشکیل داده‌اند که دست مقام رسمی به آن نمی‌رسد. این روند کم‌کم به سینما و تئاتر کشیده شده و شنیده‌ام؛ گروه‌های زیر زمینی موسیقی و تئاتر تشکیل شده و مثل دهه 20 و 30 انجمن‌های مخفی هنری و سیاسی در حال شکل‌گیری است.
یکی از دوستان دعوتنامه یک گروه تئاتر زیرزمینی را نشانم داد که قرار است در سالن اجتماعات یکی از ساختمان‌های مسکونی نمایشنامه‌ای را اجرا کنند.

دیگری هم درباره برگزاری یک کنسرت به شیوه‌ای مشابه برایم نوشت.
پیش از این کالاهای ممنوعه مثل مشروبات الکلی و مواد مخدر، بازار زیرزمینی داشت اما امروز فعالیت‌های عادی هنری و گعده‌های سیاسی و اجتماعی هم دور از چشم حکومت برگزار می‌شود. تاریخ به ما می‌گوید که این اتفاقات نشانه خوبی برای حکمرانی نیست. در شوروی، پیش از آن‌که همه چیز به هم بریزد، بازارهای غیر رسمی زیادی شکل گرفته بودند. بازارهایی که در واکنش به محدودیت‌ها و ممنوعیت‌ها به وجود آمده بودند و حکومت مرکزی هرچه تلاش کرد موفق به برچیدن آنها نشد.
شاید بخش عمده مشکلات ما هم ناشی از این باشد که بخش کوچکی از سیاستمداران که فرمان قدرت را در اختیار دارند، حاضر نمی‌شوند پیام تحولات جامعه را بشنوند.

آنها می‌دانند زیر پوست جامعه چه می‌گذرد؟

☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
به یاد مادر

از فاطمه خانم عادلی دستخطی به یادگار مانده که نشان می‌دهد چقدر اخلاق‌مدار بودند. دستخطی روی کفن ایشان به یادگار مانده که در آن به خانمی که پس از فوت قرار است ایشان را غسل دهد سلام می‌دهد و از او تشکر می‌کند و برای ایشان هدیه می‌گذارد.
این دستخط کوتاه را که دیدم، یاد دیالوگ بسیار معروف فیلم «مادر» افتادم. آن‌جا که مادر در حال وداع اخر می‌گوید:
«یه بشقاب بکش بذار کنار مادر، غلامرضا نصف شب گشنه ش میشه. تنگم آب کن واسه جلال الدین، برای محمد ابراهیم زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه منیر حکما قرصشو بخوره. بی خوابی نزنه به سرش. ببین دادشتون هم چی می خواد مهیا کنین، سر شب بخوابین بچه‌ها که بتونین صبح زود پاشین،فردا خیلی کار دارین.»
این یعنی مادر. این یعنی مادر ایرانی. مادری که قبل از مرگ همه کارها را مرتب می‌کند و نگران قرص دختر و زیرسیگاری پسر است.
مادر ما هم همین‌گونه بود. نمی‌خواهم با گفتن چند جمله تکراری، از کنار ویژگی‌های این زن عبور کنم، چون بی‌نهایت مهربان و به غایت، صبور و پرتلاش بود و زندگی به او آموخته بود که باید در برابر دردها صبور باشد و مهربان.

اعتقادش خالص بود و هر آن‌چه را پذیرفته بود، بی کم و کاست اجرا می‌کرد. مذهبی بود اما به همان اندازه، اخلاق‌گرا. دوست نداشت برای کسی مزاحمت ایجاد کند. صدایی از خانه‌اش بلند نمی‌شد که برای دیگری زحمت ایجاد کند.
با این حال از زمانه خود بسیار جلوتر بود. پیش می‌رفت و خط می‌شکست. در پوشش، مطیع اعتقاد خود بود و از دولتی و حکومتی نمی‌ترسید. چه زمان پهلوی و چه پس از آن، بنا به باورهايش عمل مي كرد. در جوانی، زمانی که حتی مردان توان راندن خودرو نداشتند، گواهینامه گرفت و اوایل دهه 50 در خیابان‌های کرمان رانندگی کرد.
فاطمه‌خانم، دختر حاج‌قاسم عادلي که یکی از تجار و خیرین بزرگ کرمان بود، حالا میان ما نیست و من حس می‌کنم دوباره بی‌مادر شدم، یک‌بار زمانی که در يازده سالگی مادر از دست دادم و یک بار در 60 سالگی که این یکی مادر را از دست دادم.
روح همه مادران مهربان شاد و یادشان گرامی.


پ ن: وظیفه خود می‌دانم از همه دوستان، همکاران، آشنایان و بستگانی که لطف کردند و به شیوه‌های گوناگون با‌ ما ابراز همدردی کردند تشکر کنم. یک تشکر ویژه هم از شما عزیزان عضو کانال دارم که لطف کردید و پیام همدردی گذاشتید. امیدوارم هرگز غم نبینید.

☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
ترک دنیای قاب‌ها

وقتی عمرت به پایان می‌رسد که امیدت از دست رفته باشد. وقتی جهان برایت بی‌معنی می‌شود که تنها یک قاب عکس برایت به یادگار بماند و مدام بنشینی و به آن قاب خیره شوی. وقتی کمرت به خاطر از دست دادن عزیزی بشکند و قلبت این‌گونه داغ‌دار شود، شاید یک سال دوام بیاوری و شاید دو سال اما سرانجام با دل سوخته، سوار اتوبوس مرگ می‌شوی و برای همیشه ایستگاه را ترک می‌کنی.

54 سال پیش برای نخستین بار او را در ایستگاه زندگی دیدم. خانمی با صورت گل‌انداخته و چادر گل‌گلی و کفش‌های براق مشکی که دست پسربچه‌ای خجالتی را در دست داشت. روز اول مهر بود و ما را در «مدرسه احمدی» کرمان ثبت نام کرده بودند؛ من کلاس اول بودم و برادر بزرگ‌ترم کلاس سوم. محمد دستم را محکم گرفته بود و ما منتظر بودیم اتوبوس مدرسه از راه برسد. خانمی که چادر گل‌گلی داشت، با لبخند به سمت ما آمد و دست پسرش را در دست محمد گذاشت و از ما خواست دوست باشیم و از هم مراقبت کنیم. نام پسر او هم محمد بود و پیوند ما سه نفر از آن روز تا امروز هرگز گسسته نشده است.
من و «محمد مرادی» سال‌هاست که رفاقت داریم. سال‌ها همکلاس بودیم و جز همه این‌ها، او برادر خانم من است و آن خانم دوست داشتنی که برای همیشه سوار اتوبوس شد و از پیش ما رفت، مادر خانم من بود.

خانم «فاطمه عادلی» دیروز در حالی‌که مثل سه سال گذشته چشم به عکس «امیر» دوخته بود، برای همیشه از دنیای قاب‌های غمگین نقل مکان کرد.

«حاج خانم» زنی بود بی‌نهایت مهربان و به غایت، صبور و پرتلاش. زندگی به او آموخته بود که باید در برابر دردها صبور باشد اما گاهی درد، آنقدر بزرگ است که قلبت داغ‌دار می‌شود و کمرت زیر بار می‌شکند.

از وقتی «امیر مرادی» پسر « محمد مرادی» و نوه «فاطمه عادلی» در پرواز شمارهٔ ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین برای همیشه از میان ما رفت و در قاب عکس خانه حاج خانم آرام گرفت، حالش خوب نشد. بیشتر از سه سال بود که جز خیره شدن به قاب عکس امیر کار دیگری نداشت، همه جا نشانی از نوه‌اش داشت و جز او به دیگری فکر نمی‌کرد. زنی که داغ‌های زیادی دیده بود و همچنان امیدوار بود، این آخرین داغ، جگرش را سوزاند و کمرش را شکست.

روحش شاد و یادش گرامی


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
چرا باید فیلم برادران لیلا را دید؟

دیدن فیلم «برادران لیلا» به کارگردانی «سعید روستایی» برای سیاستگذاران عرصه اقتصاد و دیپلماسی درس‌های بسیار دارد. همچنین اقتصاددانان هم باید این فیلم را ببینند چرا که جزو معدود فیلم‌های ایرانی است که آثار اجتماعی سیاست‌های غلط اقتصادی و «دیپلماسی تهاجمی» یک دهه گذشته را به خوبی به تصویر کشیده است.
فیلم به شدت نمادین است و به گونه‌ای ساخته شده که می‌شود از آن برداشت‌های سیاسی هم داشت. اما من از نمادهای فیلم عبور می‌کنم و به‌طور خاص روی جنبه اقتصادی‌اش متمرکز می‌شوم.

شرایط اقتصادی کشور به گونه‌ای است که بخش قابل توجهی از افراد فاقد شغل هستند و چشم‌اندازی هم برای پایان دوره بیکاری خود ندارند. بخش دیگری هم که شاغل هستند، درآمدشان کفاف حداقل‌های زندگی را نمی‌دهد. بخش دیگری از جامعه هم که بیکار نیستند و فعلاً وضعیت بدی ندارند، در ترس دائم برای از دست دادن قدرت خرید خود در آینده هستند. همه اینها را می‌توان در فیلم برادران لیلا به وضوح دید و به همین دلیل معتقدم، این فیلم کلکسیونی از دردها و زخم‌های اقتصادی جامعه امروز ایران است.

لیلا که در بخش اداری یک مجتمع تجاری کار می‌کند و برادر بزرگ‌ترش که نگهبان و نظافتچی توالت‌های همین مجتمع است، مطلع می‌شوند که قرار است مغازه‌ای در محل توالت عمومی‌های این پاساژ احداث شود. آنها تلاش می‌کنند تا برادران خود را متقاعد به پیش‌خرید غرفه در دست احداث کنند. خانواده لیلا به معنای واقعی غرق در بحران اقتصادی است؛ پرویز از طریق نظافت توالت عمومی‌های مجتمع زندگی را می‌گذراند و فردی همیشه بدهکار است. منوچهر گرفتار فعالیت‌های کلاهبرداری شده و همه دارایی‌هایش را از دست داده است، علیرضا که در یک کارخانه کار می‌کرده، به تازگی بیکار شده و فرهاد هم مسافرکشی می‌کند. لیلا امیدوار است برادرانش را متقاعد به خرید مغازه کند و تصورش این است که با این کار می‌تواند خانواده خود را از بدبختی نجات دهد. اما پدر خانواده که به سنت‌های خانوادگی خود وفادار است، وضعیت بحرانی فرزندان خود را درک نمی‌کند و تصمیم می‌گیرد برای به دست آوردن عنوان «بزرگ خاندان» سکه‌های پس‌اندازش را به جای کمک به فرزندانش، در یک مراسم عروسی به نوه پسرعمویش اهدا کند. این تصمیم که با چند دروغ مصلحتی همراه است، او را در برابر فرزندانش قرار می‌دهد.

سال‌های طولانی است که اقتصاددانان درباره آثار زیان‌بار رویکردهای سیاسی و دیپلماسی کشور سخن می‌گویند و نسبت به سیاست‌هایی که هر روز مردم بیشتری را در تله فقر گرفتار می‌کند هشدار می‌دهند. متهم اصلی این وضعیت، سیاستمدارانی هستند که بر تنور تنش‌های داخلی و بین‌المللی می‌دمند و هر روز خانواده‌های بیشتری را در موقعیت خانواده لیلا قرار می‌دهند.

وقایع تلخی که در خانواده لیلا می‌بینیم، قطعاً در خیلی از خانواده‌های ایرانی هم تجربه شده است. پدرانی که حق خود می‌دانند آن‌طور که می‌خواهند درباره پس‌انداز خود تصمیم گیرند اما در برابر استیصال فرزندان بیکار و بی‌پول خود قرار می‌گیرند. فرزندانی که قربانی سیاست‌های غلط اقتصادی و دیپلماسی تهاجمی شده‌اند. نسلی که از زمان تولد، ناچار به تحمل تورم بوده و سال‌های کمی طعم رشد اقتصاد را چشیده است. نسلی که درآمد سرانه‌اش مدام رو به کاهش است و هر روز بیشتر از دیروز در تله فقر دست‌وپا می‌زند. از این جهت فیلم برادران لیلا اثری منحصربه‌فرد و خاص است که آثار اجتماعی سیاست‌های غلط اقتصادی را به شکلی واقعی به تصویر کشیده است. نقدهای زیادی بر این فیلم نوشته شده است؛ برخی فیلم را سیاه‌نمایی علیه خانواده می‌دانند، برخی آن را سیاسی توصیف می‌کنند و برخی آن را اثری ضعیف‌تر از دیگر ساخته‌های کارگردان می‌دانند. در مقابل، برخی به استقبال فیلم رفته‌اند و آن را بازتابی از وضعیت امروز جامعه ایران تلقی کرده‌اند. هرچه هست، فیلم برادران لیلا را می‌توان آینه تمام‌نمای سیاستگذاری غلط اقتصادی در جامعه امروز ایران دانست.

یکی از نقدهایی که درباره فیلم برادران لیلا نوشته شده این است که وضعیت خانواده و اقتصاد کشور را با اغراق به تصویر کشیده است. من منتقد سینما نیستم اما اقتصاد هم مثل ادبیات و سینما نیست که دستش برای اغراق در توصیف وضعیت‌های مختلف باز باشد؛ اقتصاد با شاخص‌ها سر و کار دارد و شاخص‌ها می‌گویند در سال‌های گذشته تورم وارد کانال 40 و 50 درصدی شده و رشد اقتصاد ناچیز بوده است. در نتیجه به طور پیوسته رفاه جامعه و پس‌انداز ملی از دست رفته و درآمد سرانه ایرانیان در سطحی پایین‌تر از کشورهایی مثل مراکش و تونس و بولیوی قرار گرفته است.


☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
Ещё