افتاده، اما نه از دماغ فیل!
#زبان_فارسی |
#نگارش |
#زیبانویسی |
#نویسندگی |
#کاریکلماتورچند سال پیش، یکی از عزیزانم دانشآموزی داشت به نام پریسا افتاده؛ دختر نوجوانی که شور نوشتن داشت و زیبا هم مینوشت. آن عزیز ازم خواست این زیبانوشتهها را در جایی منتشر کنم. به چند دوست روزنامهنگار سپردم. خبری نشد، یا شاید شد و من بیخبر ماندم. حالا در مهنهوِشت، لذت خواندنش را به کامتان پیشکش میکنم.
* افتادهام؛ اما نه از دماغ فیل!
* خودنویسم را از سیاهی شب پر میکنم و از سپیدی روز سخن میگویم.
* خورشید را به شب تزریق میکنم.
* سخنران زیر آوار واژهها مدفون شده است.
* وقتی باران میبارد، اشک پنجره را میبینم.
* در داروخانۀ شبانهروزی آسمان، فقط قرص ماه فروخته میشود.
* وقتی دکتر گواترم را عمل کرد، انبوهی از نام تو را در دستانش دیدم.
* هوای باغ بهخاطر دوستداشتن سیگار همیشه آلوده است.
* برف روی زمین نشست و جنگل را در آغوش گرفت.
* روزها چه زود غبار سال را به خود میگیرند. انگار همین چند روز پیش بود که برگهای پاییزی بر گونههای زمین بوسه میزدند.
* چون چراغمطالعه به بیداری عادت نداشت، چراغخواب شد.
* ماشینها در طرح زوجوفرد باهم ازدواج میکنند.
* وقتی جسمم عاشق روحم شد، رگ بدنم ادعای غیرت کرد.
* خیابان با چراغراهنما خود را بیمۀ عابر پیاده میکند.
* در زورخانۀ بازوانت سرم را زمین میگذارم.
* سالهاست قلب خورشید داغدار روزهای رفته است.
* مادر، کودک یتیمش را روی طناب تحملش تاب میدهد.
* برای اینکه اجناس را به قیمت روز خریداری نکنم، شبها به خرید میروم.
* گول حرفهای خامت را که خوردم، دلپیچه گرفتم.
* تصادف کلمهها در ذهنم پلیس را پیچاند.
* برای دزدی از گاوصندوق، با خودم علف تازه میبرم.
* پرنده برای گرفتن عکس فوری، از روی آب پرواز کرد.
* انسانهایی که زیاد چای محبت مینوشند، قند دلشان زودتر آب میشود.
* در حادثۀ اخم، خنده جان خود را از دست داد.
* هر روز با چمدان عمر به سفر زندگی میروم.
* میتوان از بالش پَر، صدای بال پرنده را شنید.
* در این زمانه فقط صدای سوت زودپز از جای گرم بلند میشود.
* اتوبوس امید در اولین ایستگاه آرزو به استراحت پرداخت.
* در همایش دردها، درد دوری دردناکترین درد شناخته شد.
* بعد از خوردن نان سنگک، در معدهام بازی یهقلدوقل برپا شد.
* چکش ذهنم همواره برروی میخ سؤال کوبیده میشود.
* نامۀ نرسیده، بهعلت کالبودن برگشت خورد.
* دور قلبم سیم خاردار میکشم.
* در قفس داروها، پرندۀ سلامتی زندانی است.
* هنگامی که از خواب پریدم، با قفس اتاقم مواجه شدم.
* با دیدن خوابهای کوتاهم یک فیلم بلند ساختم.
* باد اعلامیۀ فوت درخت را برگبرگ بین دوستانش پخش کرد.
* پلیس، خیاط را در حال جیببری دستگیر کرد.
* وقتی اولین سیگارم را کشیدم، بهعلت بدآموزی پاکش کردم.
* پارچ احساسات را در لیوان قلم خالی کن.
* چراغ را روشن میکنم تا واژهها راحتتر گوش شنوندگان را پیدا کنند.
* بهاندازهای تند صحبت میکنم که زبانم از واژهها عقب میماند.
* چراغقوه در سیاهی شب چرا میکرد.
* خودنویسم را از واژهها پر میکنم.
* قلبم ترانۀ تکراری بغض را میخواند.
💠 |
مهنهوِشت را بخوانید |
@mehnevesht