علی حاتمی و روح زبان فارسی
#زبان_فارسی |
#سینما |
#فیلمنامهپیش از آنکه چند جمله دربارۀ ادبیات
#علی_حاتمی بگویم، بفرمایید کامتان را شیرین کنید با گوشهای از شکّرشکنیهای «سعدی سینمای ایران»:
خبر این است: به طهران احضار شدید. دستور تعطیل سفارتخانه داده شد. در معیّت دکتر تارِنس، با قطار میروید نیویورک. از نیویورک، تنها با کشتی به طهران.
فرصت بود تو دل آمریکاییا خودتو جا کنی، جیب قبلۀ عالم رو پر، راه منو هموار و هفت پشتتو سیر، که نکردی. حتی نفعی هم به رعیت نرسید. میشود گفت کمتر خیانت کردهای. این اَم از کمدلیت بود، نه جسارت. نه خوبی، نه بد؛ کمی! تو از این به بعد، یک رجل یائسهای. مصدر پُستهای پَست. دیوانۀ غشی! گنگ حیران! بهت تو حیرت عارفان نیست. در چه ماندهای درماندۀ درخودصمٌّبُکم؟!
چوب دار و مبنر رو از یک درخت میسازند. عذر بخت نیست شوربختی. تقدیر بهانه دست بدبختهاست؛ و الّا ما باهم آمدیم. اصلاً تو چرا آمدی، سرنگون؟ تو برمیگردی از یک سفر پرزحمت، بیحاصل. من ماندنی هستم، با رجعتی نامعلوم. هروقت مصلحت بود، برمیگردم: شاید با نام آمریکاییام داکتر مایکل. یا در جامۀ رهبانان. با اولین هیئت مذهبیای که عازم است ایران. مردان خدا میروند برای ما مدرسه و مریضخانه بسازند. حتی در میان راهبهها ماما هم داریم! از چه آمریکاییا سخت مصرّند ما راحت زاییده شویم که بمیریم بهذلت، به من چه؟ من فقط میخواهم بار خود را به منزل برسانم. تو اَم مأموری شراب شاه را از مارسی برسانی طهران. تا اینجا حمال شرابی: همسنگ طاووس خانم یهودی! البته در طهران صحبتهایی است که حضرتتان وزیر فواید عامه باشید. بیچاره رعیت! چه فایده از تو و امثال تو؟
کلام آخر: شمشیر رجال، آلت بار و ضیافت است، نه تیغ کارزار. شمشیر اخته در غلاف، داماد سربلندی است. گودبای حاجی!
حاجی واشنگتن (۱۳۶۱)*
برای منِ فارسیزبان، این جملهها روح زبان فارسی دارد و این روح را چنان دمیده در کالبد جملات میبینم که دیگر از فعلهای مجهول هم بوی ترجمه به مشامم نمیرسد: احضار شدید؛ داده شد؛ زاییده شویم. حتی آن «یک» در «یک رجل یائسه» توی چشم نمیزند؛ شاید ازآنرو که ترکیب «رجل یائسه» بسیار خوش نشسته است: ایهام رجل، هم بهمعنای عام مرد و هم معنای خاص دولتمرد و همچنین، تضاد مردبودن با یائسگی. حتی آن «گودبای» هم نوشته را انگلیسیزده نمیکند.
زیباییهای دیگر این متن را باهم مرور کنیم:
جناس «پُستهای پَست»؛
صفتسازی با «درخودصمٌّبُکم»؛
کاربردی تازه از صفت «سرنگون» بهجای سرافکنده یا مثلاً خاکبرسر؛
بهکاربردن صفت «همسنگ»؛
بهکاربردن واژۀ «بار» که دیگر تقریباً فراموشمان شده؛
ترکیب تضادنمای «شمشیر اخته»؛
کنایۀ «اخته» به «آخته».
این روح فارسی در نوشتههای حاتمی از انس نویسنده با زبان فارسی سرچشمه میگیرد. او آنچنان در گنجینۀ ادبیات فارسی فرو رفته که به زیروبمش نیک آشناست. حتی وقتی میخواهد «بهت» حاجی را هم حقیر بشمارد، آن را با «حیرت عارفان» مقایسه میکند.
خود حاتمی در
مصاحبهای میگوید:
من کارم را با نوشتن شروع کردم. [...] موقعی که شروع کردم به نوشتن، دیدم این زبانی که ما به کار میبریم برای نوشتن، یا مثلاً نمایشنامههایی که میخواندم، میدیدم اینها شبیه نمایشنامههایی است که مثل اینکه به فارسی ترجمه شده. این نمایشنامه را میخواندم که ترجمه شده بود به فارسی یا نمایشنامهای بود که ایرانی نوشته بود. تفاوت فقط در اسمها و محلها و یک مقداری موضوع بود. ولی در سیاق عبارت، در نوع پرداخت کلام، آن آهنگ و ضربآهنگ و تمام چیزهایی که لازمۀ زبان فارسی است، حتی رمزورازی که هست، نوع پرداخت جمله، بهعبارت درستتر همان سیاق عبارت، سیاق عبارت زبان فارسی نبود. از همان جا تصمیم گرفتم که دنبال زبانی بروم که این زبان در وهلۀ اول یک کار مشخص باشد: مخصوص نمایشنامۀ ایرانی یا نمایش ایرانی.
و علی حاتمی دنبال آن زبان رفت و آن را یافت و به نام خودش سکه زد.
* این گفتار را از روی خود فیلم نوشتهام، نه متن فیلمنامه. «تهران» را هم برای همین «طهران» نوشتهام تا حس نثر قاجاری را بهتر منتقل کند.
🔗 |
مهنهوِشت را بخوانید |
@mehnevesht