قند پارسی افغانستان#زبان_فارسی |
#دری |
#لهجه |
#افغانستان |
#امامرضا(ع)
در رایانهتکانی امروز، چشمم به گزارشی افتاد که سال ۱۳۹۴ از افطاریِ حرم امامرضا علیهالسلام برای
روزنامۀ قدس نوشته بودم. آخرین بخش گزارش، طعم شیرین زبان فارسی دارد:
بیرون صحن هدایت، پیرمرد تکیدهای را میبینم که پیراهنی سفید به تن و عرقچینی به سر دارد و همراه امیرحسین کلاسچهارمی و دیگر اعضای خانواده بهسمت خروجیِ نواب میرود. حیفم میآید به لهجۀ شیرین و شیوای
دریاش دست بزنم:
ـ از کجا آمدهاید حاجآقا؟
ـ همین مشهد. پناهندۀ امامرضاییم از افغانستان، هِرات.
ـ چند سال پیش به مشهد آمدید؟
ـ سیوپنج سال پیش.
ـ افطاریِ حضرت چطور نصیبتان شد؟
ـ بلیت افطاری را بیاوردند دمِ حیاط.
ـ بار اول است که دعوت میشوید؟
ـ نِه! پیرارسال هم بیامدیم. پارسال نصیب ما نشد. امسال باز هشت تا بلیت دادند.
ـ اینجا چه دعایی کردید؟
ـ دعایی که خداوند فیروز کند برویم به مملکت خود دیگر.
ـ الهی آمین! خدا همۀ مسلمانها را پیروز کند. از سیوپنج سال پیش اصلاً به افغانستان نرفتهاید؟
ـ رفتهایم. یَگ دفعه، دو دفعه رفتهایم. وقت طالبها هشت سال رفتیم، لَت [کتک] خود را خوردیم، باز بیامدیم. یَگ بار دیگر هم رفتیم، باز پس آمدیم.
از حاجیطاهر دِگنَوی میخواهم شعری دربارۀ امامرضا(ع) یا دیگر ائمه(ع) بخواند که در ذهن چیزی آماده ندارد. امیرحسین هم شعرخواندن را به خواهر بزرگترش حواله میدهد که خیلی شعر بلد است. ولی خواهر هم با حیایی از جنس مردمان سرزمین سختی و صبوری، میگوید: «نِه! نِه! بِرِن! برن!». ازشان جدا که میشوم، به یاد همسایگان نازنین لتخوردهام زمزمه میکنم:
سر کوه بلند فریاد کردُم
علی شیر خدا را یاد کردُم
علی شیر خدا یا شاه مردان
دل ناشاد ما را شاد گردان
💠 |
مهنهوِشت را بخوانید |
@mehnevesht