دلبندم، پسرم، افتخارم
دو سال از نبونت گذشت
دو سال از روزی که تو را بیرحمانه به گلوله بستند گذشت.
دو سالی که هر روزش، برایمان صد سال بود…
دلتنگی و اندوهی که بعد از رفتنت در قلب ما نشسته بیپایان است …
اما
«پایان شب سیه سفید است»
hengamehchoobin امروز دوسال از اون روز تلخ میگذره؛ روزی که آرتین نازنینم رو از دست دادیم. همون خواهرزادهای که با هزار امید و آرزو توی دلش کنارمون بود اما همه اون آرزوها را جمهوری اسلامی به رگبار بست تا شاید صدایش را با گلوله خاموش کند.
یادمه آخرین باری که چهرهاش رو دیدم، تو شلوغی و ازدحام جمعیت مردم بود. همه باهم فریاد میزدیم "مرگ بر خامنهای، مرگ بر خامنهای" صداها توی هم گم شده بود، ولی نگاه آرتین هنوز جلوی چشمامه.
بهش گفتم : "آرتین، آرتین، بیا نزدیک من، دارن تیراندازی میکنن بهمون" اما همون لحظه تیراندازی بیشتر شد و ما رو از هم جدا کردن.
بعد از اون لحظه، همه خیابونای ایذه رو به دنبال آرتین زیر رو کردم که کنارم باشه، هر جایی که فکرشو میکردم گشتم به امید این که پیداش کنم، اما پیدا نشد..
با خودم میگفتم آرتین تیر خورده، آرتین کشته شده....
بعد از تمام تلاشام که آرتین رو پیدا نکردم یکی از دوستام با صدایی شکسته گفت: «آرتین دیگه پیش ما نیست، آرتین کشته شد»
انگار دنیا جلوی چشمم فرو ریخت. قلبم ایستاد، تمام تنم سست شد و تنها چیزی که توی سرم میچرخید این بود که چطور ممکنه؟ چطور ممکنه که آرتین دیگه نباشه؟! لحظهای که خبر رو شنیدم، انگار تمام دنیا از حرکت ایستاد. هنوزم صدای اون جمله توی گوشم میپیچه... جملهای که هیچ وقت نمیخواستم بشنوم.
foad_choobin @mamlekate #آرتین_رحمانی