دیگر شک دارم چیزی که در رگ هایم جریان دارد خون باشد و حتا متعلق به خودم. زمان زیادی هست که به خودم تعلق ندارم و خونم، از خودم نیست. بلکه زهریست که از خودم تغذیه کردم،
شکارِ شکارچیِ خودم بودم. من بودم و نیش هایی که به خودم میزدم، زیرا هرگز خالقی نداشتم که از من در برابر چیزی به غیر از من محافظت کند.