📝 "دوستی به جز کوهستان ندارم"
▫️امروز یکی از جالب ترین، بانمک ترین، عجیب ترین و در عین حال تکان دهنده ترین خبرهای این چند وقت اخیر را شنیدم. احتمالا شما هم ماجرا به گوشتان خورده: اینکه یک پناهجوی ایرانی که شش سال توی یکی از مخوف ترین کمپهای دنیا، یعنی یک جزیره ی سوت و کور به اسم "مانوس" در حوالیِ "گینه ی نو" گیر کرده بود، کتاب خاطراتش را منتشر کرده و حالا این کتاب جایزه ی پر ارزش ترین کتاب ادبیِ سال استرالیا را برده و علاوه بر یکصد هزار دلار، یک دنیا اعتبار هم به سرمایه ی رفیق پناهجوی ما افزوده شده.
▫️خط به خطِ کتابِ"دوستی به جز کوهستان ندارم" با پیام کوتاه توسط این پناهجو به دنیای بیرون از جزیره اس ام اس شده بود! خودِ این اتفاق به تنهایی میتواند موضوع دو هزارتا کتاب و فیلم باشد. تصویرِ خسته ای که تداعی کننده ی همان آدمهای سرگردانی است که ناامیدانه، نامه را توی بطری میگذاشتند و پرت میکردند توی دل اقیانوس. امروز یکی از آن بطری ها به همراه صد هزار دلار برگشت به جزیره!!!
▫️من هرگز با کفشهای این پناهجو راه نرفتم و نمیتوانم قضاوتش کنم. از گذشته و آینده اش خبر ندارم و اینکه چه شد که این مسیر هولناک را برای زندگی انتخاب کرد. شاید اگر جای دیگری دنیا آمده بود الان مثلا یک معلم بود، یا یک کارمند، قصاب، پزشک، مکانیک خودرو، وکیل، نقاش، روانشناس؛ یکی مثل من، مثل تو. اما بیایید صادقانه از خودمان بپرسیم: کدام مسیر دیگری توی زندگیِ این آدم میتوانست او را به این چیزهایی که از دیروز صبح به آنها رسیده، برساند: شهرت جهانی، ارزشمند ترین کتاب ادبی سال، مصاحبه با روزنامه ی گاردین، یکصدهزار دلار جایزه!
▫️این پناهجو، همان سانتیگوی رمان کیمیاگر بود. همان کسی که پیچیده ترین مسیر ممکن را طی کرد، در این مسیر آموخت و آموخت، بارها تا پای مرگ رفت، عاشق شد، زخم خورد، انسان دیگری شد و در صفحه ی آخر، "گنج" را جایی پیدا کرد که در شروع داستان هرگز فکرش را هم نمیکرد. این تصویر همه چیز دارد و نیازی نیست چیز دیگری به آن اضافه کنیم. بسنده میکنم به چیزی که "خدا" توی کتابش گفته:
▫️روزی ات را خواهم داد... از جایی که حتی حسابی رویش باز نکرده بودی...
👤 #مهدی_معارف