⬛️🟨 #معمای_نئولیبرالیسم
مدخلی کوتاه
🖌 #ن_برین♦️در واقع عدم درک از ماهیت فلسفهی انتقادی از زمانی که
#کانت فلسفهاش را بدان نامید، و آن در چهرهی
#لیبرالیسم هویت یافت، به معضلی تبدیل شده است که از آن پس، مسئلهی آزادی به مسئلهی اصلی و بنیادین تبدیل شد، لیک مسئلهی رهایی به صورت مطلق برقرار مانده است و پیافکندن شهر دمکراتیک در خاصبودگیاش همچنان به تضادْ قدرتی آفرینشگر آزادی را میبخشد.
بدین قرار، بنیان لیبرالیسم را واحد فرد تعیین کرد و آن دموکراسی حافظ فردیت او محسوب خواهد شد. اما دگرگشت لیبرالیسم به نئولیبرالیسم و زوال فردیت انسان درون آن چگونه رخ داد؟
#مارکس زمانی که در اوصاف
«دموکراسی راستین» گفت؛ در واقع بر حسب نوعی از الگوی وحدت فکر میکند و نیز اینهمانی مردم با خود. در حقیقت در نگرش مارکس، هیچ جامعهی مدرن وفادار به آزادی نمیتواند بدون قِسمی تفاوت جاری و مستمر میان قلمروهای سیاسی و تمامی قلمروهای دیگر دوام آورد. به این ترتیب؛ برداشت مارکس از دموکراسی لیبرال، به منزلهی شکلی از جامعه که شقاق اجتماعی را میپذیرد و خود را دقیقاً از طریق آن بازشناسی میکند، و خود را با مشروعیت تضاد در جامعه متمایز میسازد، در مقابل قرار میگیرد.
🚨نئولیبرالیسم در فرایند خطی مستقیم و مشروع لیبرالیسم اتفاق نیفتاد. آن چرخشی بود از منطق
#پراگماتیستی و #یوتیلیتاریانیسم (Utilitarianismus) ــ
اصالت نفع، فایدهگرایی ــ در یک نسبتی کاملاً آشنا و سودانگارانه که در پایه و زمینهی اساسی آن، مسئلهی بازار آزاد مفرط و خودتنظیم قرار یافته بود. مسئلهی مستقیم استثمار منابع زندهی نیروی انسانی با قانونزدایی افراطی از کار، شکلی بود که در نسبتی مغایر و مستقیم با لیبرالیسم کلاسیک و حقیقت آن قرار داشت که آنرا بیاهمیت نمود.
لیبرالیسم در یک فرایند همزیستی در قلمرو سیاسی متأثر از فلسفهی سیاسی پراگماتیسم و کنسرواتیسم (محافظهکاری) برای خاطر سود در ائتلافهایی قرار گرفت که مغایر با فلسفهی سیاسی لیبرالیسم کلاسیک بود.
لیبرالیسم کلاسیک با تأسیس و نقد دین و برای آزادی فرد، در جدایی تلخ از کنسرواتیسم در پایان قرون وسطا، اساسا دو راه جداگانهی را در نظام قدرت پیمودند.بیبنیادی اصل سود، در قامت اصالت سود به شکلی در آمد که پول فقط در سود است. وداع اقتصاد نئولیبرالی با (اصل بُنتامی سود) با حقیقت افلاطونی فاصله گرفت. داغی بازار در سردی شهر و درون آپارتمانهای شبکهای وسعت یافت. چنین شد که؛
#چین بازارها را تسخیر میکند، مسئله این است که در نگرهی نئولیبرالی، هرگونه تولیدش کارکرد دارد.
در دنیای پراگماتیسم، اصل سود و بازار حتی با "عنبرنسا" تداعی میشود. هیچ فرقی میان “فایزر” و “استروزنیکا” با"روغن بنفشه" و "ادرار شتر" و "عنبرنسا" وجود ندارد. تا بتوان ثابت نمود که کدام کارکرد درست بوده است، پنداشته خواهد شد که “عنبرنسا” هم کارکرد داشته است.
در کنسرواتیسم ذهن مشغول مصلحت میشود. مصلحت اولویت بر حقیقت دارد و برای همین است که ظرفیت بر هم زدن قوائد علمی را ایجاد کرده است، اگر در ایران علوم انسانی از پایههای آموزشی حذف میشود در آموزشگاههای آمریکا هم به زیر سوال میرود. از سخیفترین رویدادهای ویرانگر در نئولیبرالیسم، عروج مسائل شبهعلمی و گسترش و نفوذ باورهای خرافی تا سطوح قلمروهای سیاسی و حکومتی است. برای همین به حاشیهراندهشدگان مستعدترین افراد نزدیک به شبهعلم است.
از بدو ظهور نئولیبرالیسم، عروج دولتهایی نظیر رژیم جمهوری اسلامی تا طالبان و … دل هیچ یک از دولتمردان نظامهای سرمایهداری را آزرده نمیکند.
برای نئولیبرال کنسروات، کارگران و کلیهی تودههای مردم فقط مفروض هستند. برای همین تمامی نهادهای اجتماعی ــ سندیکاها، اتحادیهها و احزاب ــ بنیانهایی را که بر آن شهروندی خود را تعریف میکردند، فروپاشید.
جامعهی ایران ترکیبی از کنسرواتیسم دینی، آغشته به قلمروسازی نئولیبرالی و پراگماتیسم است، ملغمهای به نام رژیم جمهوری اسلامی. @kkfsf :
به ما بهپیوندید