💢 #بخش_دومدر سال ۲۰۱۱ من خودم شاهد بودم که چقدر این کار دشوار است. در طول تظاهرات باشکوهی که به مدت ۷۲ شب متوالی و با حضور دهها هزار یونانی و در اعتراض به فقیرسازی تعمدی کشور توسط ترویکا (کمیسیون اروپا، بانک مرکزی اروپا، و صندوق بینالمللی پول) در میدان سینتاگمای آتن برگزار شد، فاشیستهایی در میان ما کمین کرده بودند. آنها مانند شخصیت آن مرد در فیلم آیزنشتاین جمعیت را با پوسترهایی تحریک میکردند که روی آنها نوشته شده بود همه اعضای پارلمان باید به دار آویخته شوند، یا آنگلا مرکل را با یونیفرم نازیهای به تصویر کشیده بودند. و طرفه آنکه، این فاشیستها برای اشاره به همدستان و همکاران محلی مرکل از آرایهها و استعارههای یهودستیزانه استفاده میکردند.
گرچه جمعیت چپها از این گروه که در پایین میدان جمع شده بودند فاصله گرفتند، اما من تأسف میخوردم که چرا ما مثل تظاهرکنندگان فیلم آیزنشتاین برخورد قاطعی با فاشیستها نداریم. بدتر آنکه، شکستهای پیاپی چپ جهانی طی چند دهه گذشته باعث شده برخی فریب این منطق وحشتناک را بخورند که دشمن دشمن من دوست من است.
در سال ۱۹۸۱، من به تظاهرات کوچکی پیوستم که در لندن و بر ضد صدام حسین برپا شده بود، یعنی علیه کسی که آن زمان عزیزکرده غرب بود و رژیم او بهتازگی به نیابت از غرب به ایران حمله کرده بود. بعد از اینکه توسط پلیس ضربوشتم و برای مدت کوتاهی بازداشت شدم، نوبت شماتت دوستان چپم بود که من را سادهلوح میخوانند. چرا؟ چون نمیفهمیدم که وظیفه ما در قبال آرمان فلسطین این است که از تنها رژیمی در منطقه که حاضر به رویارویی با اسرائیل است حمایت کنیم.
حدود بیست و دو سال بعد، پس از تظاهراتی که به بهانه حمله آمریکا به عراق برپا شده بود، گروه دیگری از چپها من را برای مخالفت با این حمله سرزش کردند. برای آنها امکان اینکه بتوان هم با صدام جنایتکار مخالف بود و هم با حمله فاجعهبار برای سرنگونی رژیم او منتفی بود.
تجزیه یوگسلاوی نیز دردسر مشابهی را به وجود آورد. در سال ۱۹۹۹ و در طول جنگ کوزوو، چپ به دو اردوگاه تقسیم شد که من از هر دوی آنها بیزار بودم. یک گروه به دام حمایت از رژیم جنایتکار اسلوبودان میلوشویچ افتادند چراکه فکر میکردند او آخرین مانع بر سر راه امپریالیسم آمریکا و توسعهطلبی آلمان است. گروه دیگر بر آن بودند که بمبارانهای ناتو، مداخلهای لیبرالی است و برای تحقق دموکراسی در بالکان ضروری است. در آن روزها، ماهایی که هم با رژیم فاشیستی اسلوبودان میلوشویچ و هم با بمباران غیرقانونی غیرنظامیان صرب به دست ناتو مخالفت میکردیم، تنها بودیم.
شاید در سال ۲۰۰۱ بود که این تنهایی از همیشه شدیدتر شد، یعنی وقتی که در جلسه هیئت مدیره دانشکده در دانشگاه آتن رئیس دانشکده گفت که رئیسجمهور یونان درخواست کرده که در عوض دکترای افتخاریای که دانشگاه دولتی مسکو به رئیسجمهور ما داده ما هم دکترای افتخاریای به ولادیمیر پوتین بدهیم. من جزء اقلیت مخالف بودم، با این استدلال که خون بیش از ۲۰۰ هزار چچنی بر دستان پوتین است و او با بمباران بیرحمانه چچن سعی کرده موقعیت خود را در قدرت مستحکم کند.
همکاران چپ دانشمند بعدها من را سرزنش کردند که چرا نفهمیدم تحمل یک نیمچه تزار خودکامه در روسیه بهای اندکی است برای کنترل گسترش قدرت آمریکا در اروپای شرقی. امروز، چندین تن از رفقای اروپای شرقی من را ابلهی میخوانند که پوتین از وجودش بسیار سود برده است. و همه اینها به خاطر اینکه من باور نداشته و ندارم که یک جنگ بیپایان منجر به برسرکارآمدن رژیم دموکراتیکی در مسکو خواهد شد.
سالها بود که من دیگر ناامید بودم که چیزی هرگز بتواند چپ جهانی را از کوری و کوتهبینیهایی نجات دهد که باعث میشود گروههای مترقی همواره راه خود را گم کنند. تا حالا. انقلاب جدید ایران فرصت فوقالعادهای را در اختیار چپ جهان قرارداده است.
زنان، دانشجویان و کارگرانی که در سرتاسر ایران به پا خاستهاند تسلیمناپذیراند: آنها ایرانی نه در برابر فاشیسم پنهان پشت شبیهآنتیامپریالیسم رژیم سر فرو میآورند و نه کشورشان را به هژمونی ایالات متحده یا اقتصادشان را به سرمایهداری مالی تسلیم میکنند.
آنها از طریق آزمون و خطا دارند یاد میگیرند به دوتاییهای گمراهکننده (نئولیبرالیسم-دولتمحوری، امپریالیسم-استبداد، پدرسالاری-مصرفگرایی) وقعی ننهند. من امیدوارم و اطمینان دارم که آنها این را به ما نیز خواهند آموخت. این هم دلیل مضاعفی است که چرا ما باید از مبارزه آنها حمایت کنیم.
#لینک:
https://t.me/kkfsf/27004به ما بهپیوندید:
https://t.center/kkfsf