🚩📚#اشکال_تابعسازی و #دیالکتیک_سازمان، فراتر از #خودانگیختگی🖌ناصر برین#بخش_هشتم -۱
این مسأله بسیار حائز اهمیت است که برای شناختن ساختار یک موضوع به مفهومشناسی آن تأمل و توجه داشته باشیم. به این صورت که؛ مفهوم موضوع را با درک موضوع و درک موضوع را با شناختن ساختار آن بازشناسیم.نخستین پرسشی که برای کالبدشکافی نظام سرمایهداری بایستی مطرح شود؛ این که؛
#مشخصهی_نظام_سرمایهداری چیست و چرا #نیروی_کار بهمثابه #کالا درون این مناسبات مبادله شده و کارگر بهعنوان مالک این کالا به #بردگی کشیده میشود؟ بدون پاسخ به این پرسش، هرگونه پردازش به دیگر وجوه آن ما را از وارد شدن به عرصههای شناخت و ماهیتشناسی از آن نظام دچار سردرگمی و حاشیهپردازی مینماید، و نتایج حاصل از این گمراهی نیز ما را به شناخت از تضادمندی نیروهای اصلی رهنمون نمیسازد.
این مشخصه نه تولید بیبرنامه و نه مالکیت چندگانه است، بلکه
کار بیگانهشده است و آنچه مارکس را بر آن داشت که تمام حیات خویش را وقف آن نماید، نقد سلطهی
کار بیجان بر
کار زنده بود. در فرایند مصرف، تفاوت میان مصرف
کار با مصرف فردی این تمایز آشکار را میتوان دید که؛
کار، عناصر مادی، ابژهها و ابزارهایش را تماما به
کار گرفته و مصرف میکند، چنین مصرفی، "مصرف مولد" میباشد، اما در مصرف فردی، محصولات بهعنوان وسیلهی معاش فرد زنده، فقط مصرف میشوند. در مصرف مولد،
نیروی کار انسان (کارگر) زنده تحت شرایط
کار و فعالیتی بروز مییابد که مصرف میشود. اما در مصرف فردی، خود فرد مصرفکنندهی محصول است که متمایز از نتیجهی مصرف مولد از خود مصرفکننده میباشد.
در مصرف فردی، فرایند تولید ارزشهای مصرفی بهمثابه فعالیتی ناگزیر از شروط کنشهای عامی است که میان انسان با طبیعت و برای حیات انسان نیازی جاودانه است که در تمامی اشکال اجتماعی وجود خواهد داشت و اینجا هیچ ضرورتی برای بررسی رابطهی میان کارگری با کارگران دیگر لازم نیست. اما در مناسبات میان
کار و سرمایه، سرمایهدار برای نیازهای عملی تولیدش به مصرف نیرویی نیازمند است که در ترکیب با وسایل و ابزار تولید برای مقصود و هدف سود به مصرف برساند. سرمایهدار در نخستین دوران شیوهی تولید سرمایهداری که هنوز به عنوان شیوهی غالب تولیدی غلبه نیافته بود،
نیروی کار را به همان صورت و روشی به
کار میگیرد که در بازار یافته است. یعنی هنوز شیوهی تولید سرمایهداری وجود نداشت، گرچه در چنین شرایطی سرشت عام فرایند تولید جریان دارد، اما میان کارگر با سرمایهدار یک تابعیت صوری
کار از سرمایه وجود دارد. در فرایند اجتماعی شدن تولید و توسعه و دگرگونی در شیوهی تولیدی و غلبهی سرمایهی ثابت بر سرمایهی متغیر است که ماهیت فرایند
کار اجتماعی پدیدار میشود و تابعیت واقعی
کار از سرمایه وقوع مییابد. مارکس نخست حرکت سرمایه را در تابعسازی صوری
کار تلقی میکند و بهاین صورت که درون مناسبات تولید، ابتدا تمام فرایندهای اجتماعی
کار تابع سرمایه میشود بیآنکه خود سرمایه شیوه و یا شیوههای درونی خود را ایجاد کرده باشد. در چنین حالتی سرمایه فقط نقش هدایتگر و مدیر را در رابطه با فرایند
کار اجرا میکند. شیوههای پیشینی که بر
کار غالب بود بهطور عمده بیرون از تولید سرمایهداری انجام یافته و با غلبهی تولید سرمایهداری، سرمایه آنرا تابع خود میگرداند. چنین فرایندی را مارکس تابعسازی صوری
کار توسط سرمایه مراد میکند. همان درکی که پیشتر هگل آنرا دریافته بود که سرمایه قادر به انجام عینی
کار بهطور مستقیم نمیتواند باشد. بنابراین ابتدا بایستی آنرا (
کار) از اشکال عینی آن منتزع (مجرد) دانست.
در پروسهی رشد تاریخی سرمایه و بهواسطهی اجتماعی شدن تولید و با چیرگی سرمایه بر علم و فنآوری درون مناسبات و روابط تولیدی شیوههای جدیدی از فرایند
کار صورت میگیرد که اشکال کهن عوامل تولید را دگرگون ساخته و ضرورتهای متناسب اشکال نوین تولیدی را برپا میدارد. اینگونه تابعسازی
کار توسط سرمایه را مارکس بعد از تابعسازی صوری، تابعسازی واقعی مینامد که در درون سرمایه انجام پذیرفته است. در این شرایط،
کار دیگر بهعنوان
نیروی خارجی تلقی نمیشود و برخلاف اشکال پیشین تولید از فعالیت مستقیم و فردی به فعالیت اجتماعی بیمیانجی تبدیل میشود و مناسبات اجتماعی و سیاسی خود را هم برمیسازد. مارکس در فرایند چنین شناخت تاریخی از سرمایه به شناخت از دوگانگی رابطهی میان
کار با سرمایه پی میبرد؛ و آن گذر از تابع صوری
کار به تابعسازی واقعی
کار توسط سرمایه بود. که در این تابعیت،
کار به عنوان یک
نیروی بیرونی با سرمایه روبرو گشته و سامان می پذیرد.
ادامه از لینک: https://t.me/kkfsf/20756https://t.center/kkfsf⇩ ⇩ ⇩ ⇩ ⇩