🚩🚨📚به مناسبت ۵ ماه مه
مارکس چگونه #مارکس شد؟
#قسمت_چهارم و پایانی
درنگی در پایاننامه دکتری مارکسبررسی دقیق پایاننامه، بههمراه ۷ دفتر تدارکاتی آن نشان میدهد که انگیزهی واقعی مارکس علاوه بر تاریخ دوران باستان، همچنین تاریخ زمان خود، هگلیهای جوان و «میانمایه»ی همدورهیاش بود که «استاد ما را بد فهمیدهاند.» همانطور که
مارکس تشریح میکند
«در تاریخ فلسفه نقاط عطفی وجود دارد که فلسفه را در خود به سطحی انضمامی برمیکشاند.»
مارکس این نقاط عطف را در ارسطو و هگل شناسایی میکند.
«به دنبال فلسفهای بزرگ، فلسفهای جهانی»، طوفانی فرا میرسد که ما را به کجراه میبرد، چراکه به واقعیت جهان بیرونی، به
«پراکسیس»، روی نمیآورد. از اینرو، پس از ارسطو، یک زنون، و پس از هگل «تلاشهای غالباً ضعیف فیلسوفان مدرن» رخ میدهد.
برعکس، مارکس وظیفهی فلسفه یعنی وظیفهی خود را اینگونه تبیین میکند: همانگونه که
«پرومته با ربودن آتش از بهشت شروع به ساختن خانهها میکند و بر روی زمین مسکن میگزیند، فلسفه نیز که به کل جهان گسترش یافته است، علیه جهان پدیداری چرخش میکند. اکنون همین امر در خصوص فلسفهی هگل صدق میکند.» از اینروست که مارکس بلافاصله پس از اتمام پایاننامهی دکترایش درگیر فعالیتی عملی ـ نظری میشود. درواقع میتوان آنچه را که مارکس از زبان
آخیلوس در وصف پرومته برجسته میسازد، در مورد خود او بهکار برد.
«فلسفه این نظر را پنهان نمیکند. اعتراف پرومته که: بهعبارت ساده من از خیل خدایان انزجار دارم، در حقیقت اعتراف خود فلسفه و کلام قصار آن بر علیه خدایان آسمانی و زمینی است که خودآگاهی انسان را بهعنوان والاترین الوهیت نمیپذیرند». سپس ادامه میدهد:
«اما فلسفه به جنب و جوش نامعقول بینوایانی که از وضعیت ظاهرا وخیم شدهی فلسفه احساس شعف میکنند همان پاسخی را میدهد که پرومته به هرمس، خدمتگزار خدایان داد: مطمئن باش که وضع خویش، سرنوشت شوم خود را، با بندگی تو عوض نمیکنم. همان بهتر که خادم این صخره باشم تا غلام وفادار پدر زئوس». واپسین کلام پیشگفتار پایاننامهی مارکس چنین است:
«پرومته برجستهترین قدیس و شهید تقویم فلسفی است».به دیدهی مارکس، خودِ فلسفه علیه جهان پدیداری چرخش میکند، آنگاه کلیت آن به یک کلیت انتزاعی فروکاسته میشود؛ یعنی، به یکی از جوانب جهان تبدیل میشود که معارض جنبههای دیگر است. رابطهای که با جهان برقرار می کند، بازتابی است. متاثر از اشتیاق به تحقق خود، وارد تنش علیه دیگری میشود. یقین درونی و کمال یافتگیاش، شکسته میشود. آنچه فروغی درونی بود، به شعلهای سوزان تبدیل شده و به بیرون زبانه میکشد. در نتیجه، دنیا فلسفی شده و فلسفه نیز دنیوی میشود، اینکه تحقق آن درعین حال بهمثابهی نابودی آن است، اینکه در کشاکش پیکار علیه آنچه بیرون از آن است، دقیقا دستخوش همان کاستیهایی میشود که با آنها در طرف مقابل در حال نبرد است، و اینکه تنها با درگیرشدن با آنها است که میتواند کاستیهای خود را برطرف کند. آنچه با آن مخالفت میکند و آنچه با آن میجنگد، همواره همسان خودِ اوست، با این تفاوت که عوامل معکوس شدهاند.
از اینرو،
«ذهن نظری، بهمحضی که درخود به آزادی میرسد، به انرژی عملی تبدیل میشود، و با ترک امپراطوری مبهم دنیای مردگان بهمثابهی اراده، علیه واقعیت جهانی که بیرون از آن است روآوری میکند... اما، عمل فلسفه، خود نظری است. این نقد است که وجود فردی را با ذات، و هستی فردی را با ایده میسنجد».
بنابراین، مارکس برخلاف توصیهی استادان دانشگاه برلین و علیرغم فشار و تهدید خانوادهاش، پس از فارغالتحصیلی با دنبال کردن حرفهی دانشگاهی و کار آکادمیک مخالفت میورزد. توگویی مضامین پایاننامهی دکترایش مسیر بعدی زندگی او را پیشبینی کرده بودند. از اینرو، مارکس به محض خروج از دانشگاه درگیر مبارزه با قدرتهای موجود میشود. این مسیری است که او تا زمان مرگ از آن روی برنمیتابد. همانگونه که
فردریش انگلس بر مزار مارکس اعلام کردد:
«نام او در تمام اعصار ماندگار خواهد بود، همانطور نیز آثار او».#منابع:
Karl Marx Collected Works, Vol. I, International Publishers, New York, 1975.
Mary Gabriel, Love and Capital, Back Bay Books, New York, 2011.
S.S. Prawer, Karl Marx and World Literature, Oxford University Press, 1978
تصویر: اعضای سازمان دانشجویان تریر در دانشگاه بُن#ادامه از قسمت سوم ـ لینک:https://t.me/kkfsf/30049به ما بهپیوندید:
https://t.center/kkfsf