#ادامه_نوشتهاو بهجای آنکه عامل اصلی فرایند تولید باشد، در کنار آن قرار میگیرد. اینجا دیگر سنجهی زمان کار، نه از کار بیواسطهی او و نه زمانی که برای آن کار میکند، بلکه تصاحب نیروی بارآور عام او بهعنوان یک هستندهی اجتماعی که بنیاد تولید و ثروت برشمرده میشود، و آن ثروت کنونی که حاصل دزدی رقتانگیز زمان کار بیگانهی اوست، نخواهد بود. و نباید هم باشد. دیگر ارزش مبادلهای هم سنجهی ارزش مصرفی نخواهد شد. بنابراین، کار مازاد تودهها، بهمثابه شرط توسعهی ثروت عمومی به کار مرده تبدیل نخواهد شد. نتیجه آنکه “تولید متکی بر ارزش مبادلهای فرومیپاشد، و خود فرایند تولید مادیِ بیواسطه نیز عاری از شکل اضطراری و تضادمندش خواهد بود.”
این تناقضی است که باورمندان
#مالتیتودیست واضع
#کار_غیرمادی که پیشاپیش به انکار و اعتبارزدایی از مفهوم “ارزش اضافه”ی مارکس پرداختهاند، بدان گرفتار میآیند. مارکس اینهمه را تا زمانی که “بالیدن آزادانهی فردیتها و از اینرو، نه کاهش زمان کار لازم برای ایجاد کار مازاد، بلکه بهطور کلی کاهش کار لازم جامعه به حداقل، که با آن توسعهی هنری، علمی و غیرهی افراد منطبق است، با زمانی که بدینسان آزاد، و ابزاری که برای همهی آنها تولید شده، ممکن خواهد شد.” [همان- ص.۵۵۹] رخ داده است، تبیین مینماید، ولی، مالتیتودیسم، با قلب اظهارات مارکس و با اتکا به این نظرات مارکس، چنان به تعجیل گرفتار میآید، که پیشاپیش، خود را از پراکسیسم آلترناتیو به توصیفگر مناسبات ضدانسانی سرمایه ملبس میکند. تا منتظر
#خودفروپاشی سرمایهی بدون
#سوبژکتیویته (کارگر) اجتماعی که هنوز ابژهی مستقیم سرمایه است باشد.
#مارکس
https://t.center/kkfsf