https://t.me/kkfsf/24738 ادامهی# ⇩
♦️ 📈📊 اما، آنها مرتکب اشتباه شده بودند. نتیجهی پایین بودن غیرطبیعی بیکاری در دههی ۱۹۶۰
پدیدهای به نام مارپیچ قیمت-دستمزد (Lohn-Preis-Spirale) (wage-price spiral) بود. دولت برای بالا بردن تقاضا با افزودن به نقدینگی، به تزریق پول پرداخت که سبب بالا رفتن قیمتها شد. کارگران که متوجه افزایش قیمتها (تورم) شده بودند انتظار داشتند دستمزدها نیز متناسب با قیمتها افزایش یابد. در کوتاه مدت، کارفرماها دستمزدها را افزایش دادند، اما سرعت تورم بیش از افزایش دستمزدها بود. کارگران دیگر تمایلی به مشاغل با دستمزد پائین نشان ندادند، در نتیجه میزان بیکاری حتی با ادامهی افزایش تورم بالا رفت.
♦️بایستی اذعان داشت که، مارپیچ قیمت-دستمزد به تنهایی عامل رکود تورمی نبود. محرک اصلی را آنزمان تحریم نفتی اُپک (OPEC) در سال ۱۹۷۳ رقم زد که نخستین بار قیمت نفت رکود تازهای از خود به جای بگذارد. با افزایش سرسامآور قیمت نفت خام، نه تنها صفهای طولانی در پمپ بنزینها شکل گرفت، بلکه کل صنایع آمریکا و اروپا با کمبود شدید انرژی فسیلی مواجه شدند.
در سال ۱۹۷۰، تورم ۵/۵ درصد بود. در سال ۱۹۷۴ تورم به ۱۲/۲درصد رسید که در سال ۱۹۷۹ (همزمان با انقلاب ایران) با ۱۳/۳درصد به اوج خود رسید. بازار سهام نیز با رکود شدید مواجه شده بود.
از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۹، سود سالانهی شاخص اس اند پی ۵۰۰ (S&P 500) به ۹/۵ درصد رسیده بود، اما با کنار گذاشتن تورم (متوسط تورم سالانه ۴/۷درصد) بازار سرمایه در واقع هر سال با ضرر مواجه بود. نرخ بهرهی سالانهی
اوراق قرضه ۶/۲درصد کمتر از تورم بود.
کارتر (Jimmy Carter)، رئیس جمهور وقت آمریکا، و بانک مرکزی سعی کردند به روشهای مختلف همچون صدور بخشنامههای دستمزد و قیمت و
مالیهی عمومی وسیع (استقراض) ثبات را به اقتصاد بازگردانند، اما این راهکارها تنها باعث وخامت اوضاع میشد.
♦️#میلتون_فریدمن (Milton Friedman)
اقتصاددان نولیبرال از نخستین افرادی بود که رکود تورمی دههی ۱۹۷۰ را پیشبینی کرد. وی متوجه شد بانک مرکزی قدرت فوقالعادهای در افزایش یا کاهش تورم دارد. از نظر
فریدمن،
تورم زمانی اتفاق میافتد که بانک مرکزی اجازه دهد پول زیادی وارد گردش اقتصادی شود. نظریهی او برای تورم ساده بود: «پول بیش از حد، نادر شدن کالاها را به همراه میآورد.»
در سیاست اقتصادی کنونی، نقش دوگانهی بانک مرکزی دولت، ثابت نگهداشتن قیمتها و سیاست اشتغالزایی است. استراتژیهای دستیابی به این مأموریت را سیاستهای پولی میگویند. سیاستهای مدرن پولی اغلب تحت تأثیر نظریههای نولیبرالی
فریدمن است.
با رشد اقتصادی، بانک مرکزی
برای محدود کردن میزان پول در گردش نرخهای بهره را بالا برد. با رکود اقتصادی، بانک مرکزی بهمنظور تشویق به استقراض و افزایش میزان پول در گردش اقدام به کاهش نرخهای بهره کرد. هدف از این کار یافتن نقطهی تعادلی بود که هم اقتصاد با یک نرخ سالم رو به رشد باشد و هم تورم از کنترل خارج نشود.
در دههی ۱۹۶۰ بانک مرکزی که به هر بهایی در تلاش برای به حداکثر رساندن اشتغال بود، نرخهای بهره را افزایش داد و پول هنگفتی به اقتصاد آمریکا تزریق کرد. این کار منجر به افزایش تقاضا و خدمات و در نتیجه افزایش قیمتها شد. وقتی در دههی ۱۹۷۰ مشخص شد تورم در حال خارج شدن از کنترل است، بانک مرکزی و دولت حتی با اینکه خروجیهای اقتصادی نشان از رکود اقتصادی میداد باز هم به رویکرد تزریق پول به سیستم ادامه دادند و این دقیقا بر اظهار نظر
#فریدمن در این زمینه صحه میگذاشت:
پول بیش از حد، نادر شدن کالاها را به همراه میآورد.بالاخره در سال ۱۹۷۹، نظریهی سیاست پولی
فریدمن عملی شد. بانک مرکزی نرخهای بهره را بالا برد و جلوی تزریق پول به گردش اقتصادی را گرفت. این به معنای افزایش بیکاری و رکود چشمگیر در اوایل دههی ۱۹۸۰ بود، اما تورم به سطح نرمال خود بازگشت و بالاخره اقتصاد توانست ثبات پیدا کند.
تهدید رکود تورمی در طول دوران رکود، یعنی زمانی که تولید ناخاصل داخلی سیر نزولی طی میکرد و بیکاری رو به صعود گذاشته بود، به شدت افزایش یافت. بر اساس
سیاست پولی #ریگانیسم، بانک مرکزی در این دوران نرخهای بهره را پایین آورد تا استقراض و سیاست اعتباری را در سیستم اقتصادی تحریک کند. کلید جلوگیری از رکود تورمی، اجتناب از ورود پرشتاب پولهای هنگفت به اقتصاد است.
اقتصاددانان بانک مرکزی بهمنظور جلوگیری موفقیتآمیز از رکود تورمی، شناسایی نقطهی عطف در زمان مواجههی کشور با رکود و خارج کردن آرام پول در گردش بود. اگر بانک مرکزی نرخهای بهره را خیلی زود بالا میبرد، اقتصاد تازه جان گرفته دوباره به اغما میرفت. اگر هم در این کار بیش از حد تعلل میکرد، اقتصاد در اسکناسهای در گردش غرق میشد که همین امر موجب اوجگیری قیمتها و تورم میشد.
به ما بهپیوندید:
https://t.center/kkfsf